1 چون تو بر ذرهّای حساب کنی ور به شبهت بُوَد عتاب کنی
2 ور حرامی بود عذاب دهی روز محشر بدان عقاب دهی
3 کی پسندی ز بنده ظلم و خطا ور تو رانی چرا دهی تو جزا
4 چون حوالت کنم گنه به قضا گفته در نامه کفر لایرضی
1 تا به دل بر گنه دلیر شدم زین حیات ذمیم سیر شدم
2 زین حیات ذمیم بیمقصود بهتر آید مرا عدم ز وجود
3 من ز بار گنه چو کوه شدم وز تن و جان خود ستوده شدم
4 مرگ بهتر ز زندگانی بد نیست کاره ز مرگ خود بخرد
1 آن شنیدی که زاهدی آزاد رفت روزی به جانب بغداد
2 تا سوی خانهٔ خدای شود به سوی خلق نیک رای شود
3 خلق گشت از قدوم زاهد شاد زآنکه بود او به پند دادن راد
4 گفت هرکس سداد و سیرت او وآن ورع و آن نکو سریرت او
1 وین دگر هست شاعری به دروغ که ندارد سخنش ایچ فروغ
2 چون پیازست شعرش ارچه نکوست تا به پایان چو بنگری همه پوست
3 دل و جان تیره همچو تودهٔ گرد دهن و کون یکی چو مهرهٔ نرد
4 هزل شعرش سعیر صورت و هوش سخنش زمهریر شهره گوش
1 آن شنیدی که در حد مرداشت بود مردی گدای و گاوی داشت
2 از قضا را وبای گاوان خاست هرکرا پنج بود چار بکاست
3 روستایی ز بیم درویشی رفت تا بر قضا کند پیشی
4 بخرید آن حریص بیمایه بدل گاو خر ز همسایه
1 این نمودیم حدّ این پنجاه کرد باید کنون سخن کوتاه
2 حکما جمله حدّ این امراض این نهادند بر سواد و بیاض
3 از اطباء عام این ایّام گر بپرسی از این همه یک نام
4 به خدا ار شناسد و داند ور هزارن کتاب برخواند
1 خلق را زیر گنبد دوّار دیدهها کور و دیدنی بسیار
2 هرکه از خواندنی کرانه کند اوستادش به موش خانه کند
3 نیست اندر جهان نکو نفسی نه بسی ماند چرخ را نه کسی
4 خواجه لاحول گوی در کویت زان بماندست تا کَند مویت
1 آن جوانی به درد مینالید گفت پیری چو آن چنانش دید
2 کز چه مینالی ای جوان نبیل گفت کز جور دبّه و زنبیل
3 جبه بر من قبا شد از غم دل پیرهن چون عبا شد از غم دل
4 چند گه شد که من زنی دارم خویش و پیوند بر زنی دارم
1 آخر عمرت از دل تفته همچو بر کودک اوّل هفته
2 گربه گر شد به لقمه شاد از تو گوش و بینی دهد به باد از تو
3 جنس آنها که نامسلمانند همچو دونان گران و ارزانند
4 از پی صید آهوی خوش پوز چشمها سرمه کردهای چون یوز
1 بوده مامات اسب و بابات خر تو مشو تر چو خوانمت استر
2 بدخو از بینکاح زاده بتر زانک ازو بار به کشد استر
3 رو که دین را به شعرک و ناموس نیک پی کور کردی از سالوس
4 کانکه با چشم عنکبوت بُوَد مگسش تخم عنزروت بُوَد