1 احنف قیس بهر جمعی اسیر گفت کین بستگان برِ تو امیر
2 گر بحقند بسته حلمت کو ور خود از باطلند علمت کو
3 عفو کان هست اصل دینداری از برای چه روز میداری
4 تو ظفر خواستی خدایت داد او ز تو عفو خواست ناری یاد
1 علما جز امین دین نبوند چون نیابند امان امین نبوند
2 چشم سر ملک و چشم سِر دین است آن جهان بین و این نهان بین است
3 این و آن هردو یار یکدگرند هم خزان هم بهار یکدگرند
4 ملک و دین را سری که بیخردست راست چون حال دیوچه و نمدست
1 از عقوبت سه حرف بیش مگیر با و تا را ز دیو در مپذیر
2 بر تن از راه رفق بر تن خصم بشکن از روی خُلق گردن خصم
3 روی خندان و عفوگستر باش بخروش و به سرزنش مخراش
4 ناصبوران چو خاک و چون بادند صابران سال و ماه دلشادند
1 پای برنه بر آسمان سرمست تیغ بهرامشاهی اندر دست
2 مه چو پیش آیدت سرش بشکن تیر اگر دم زند زبانش بکن
3 زخمه بستان ز پنجهٔ ناهید تاج بر نه به تارک خورشید
4 تیغ بیرون کن از کف بهرام تندی او به تیغ او کن رام
1 ملک چون بوستان نخندد خوش تا نگرید سنان چون آتش
2 بکن از خون دشمن آلوده تیغهای نیام فرسوده
3 حلهٔ لعل پوش ناچخ را هیزمافزای صحن دوزخ را
4 کین دیرینه در دل آر تمام کان قوی باعثیست بر اقدام
1 بعد او خواجهٔ امام امین مَفخر شرع و یار و ناصر دین
2 تازه از لفظ او مسلمانی به نژاد و نسب سلیمانی
3 صدر اسلام و دین بدو تازه هنر و علم او بیاندازه
4 علم او همچو آب شوینده نام او همچو باد پوینده
1 عالمانت چو تیغ چیره زبان عاملانت چو نیزه بسته میان
2 وین کمر بستگان که بر درِ تو بگشادند جمله کشور تو
3 گرچه همواره تند و کین دارند تندی خود ز بهر دین دارند
4 گردن کس به خشم و کین نزنند چون علی جز به امر دین نزنند
1 ای سنایی چو یافتی امکان بنمای اندرین سخن برهان
2 چون شدی فارغ از مدایح شاه به سوی مدح خواجه آر پناه
3 خواجهٔ خواجگان و جماعت دیوان سروران و گزیدگان زمان
4 بعد از آن مهتران و جمع قضاة شکرشان برتر از صیام و صلاة
1 سال قحطی یکی به کسری گفت کابر بر خلق شد به باران زُفت
2 گفت کانبارخانه بگشادیم ابر گر زفت گشت ما رادیم
3 صبحوار از پی ضیا بدمیم که نه ما در سخا ز ابر کمیم
4 دیم ما هست اگر دم او نیست نام ما هست اگر نم او نیست
1 دولت اکنون ز امن و عدل جداست هرکه ظالمتراست ملک او راست
2 گر همی ملک جاودان خواهی زیر فرمان خود جهان خواهی
3 باش چون آفتاب ناغمّاز به زبان کوته و به تیغ دراز
4 عشرت آمد که میگزین مگزین ظفر آمد که بر نشین منشین