1 سال قحطی یکی به کسری گفت کابر بر خلق شد به باران زُفت
2 گفت کانبارخانه بگشادیم ابر گر زفت گشت ما رادیم
3 صبحوار از پی ضیا بدمیم که نه ما در سخا ز ابر کمیم
4 دیم ما هست اگر دم او نیست نام ما هست اگر نم او نیست
1 از عقوبت سه حرف بیش مگیر با و تا را ز دیو در مپذیر
2 بر تن از راه رفق بر تن خصم بشکن از روی خُلق گردن خصم
3 روی خندان و عفوگستر باش بخروش و به سرزنش مخراش
4 ناصبوران چو خاک و چون بادند صابران سال و ماه دلشادند
1 علما جز امین دین نبوند چون نیابند امان امین نبوند
2 چشم سر ملک و چشم سِر دین است آن جهان بین و این نهان بین است
3 این و آن هردو یار یکدگرند هم خزان هم بهار یکدگرند
4 ملک و دین را سری که بیخردست راست چون حال دیوچه و نمدست
1 یافت شاهی کنیزکی دلکش شاه را آن کنیزک آمد خوش
2 هم در آن لحظهاش به آب افکند گفت شه خوب ناید اندر بند
3 که چو بگشاد زو بلات بُوَد شه چو در بند ماند مات بُوَد
4 گفت شه دست برده در دل خویش نگذارم دو پای در گِل خویش
1 دولت اکنون ز امن و عدل جداست هرکه ظالمتراست ملک او راست
2 گر همی ملک جاودان خواهی زیر فرمان خود جهان خواهی
3 باش چون آفتاب ناغمّاز به زبان کوته و به تیغ دراز
4 عشرت آمد که میگزین مگزین ظفر آمد که بر نشین منشین
1 ملک چون بوستان نخندد خوش تا نگرید سنان چون آتش
2 بکن از خون دشمن آلوده تیغهای نیام فرسوده
3 حلهٔ لعل پوش ناچخ را هیزمافزای صحن دوزخ را
4 کین دیرینه در دل آر تمام کان قوی باعثیست بر اقدام
1 پایهٔ قدر آن جهانی جوی سایه و فرّ آسمانی جوی
2 همّت اندر نهاد عالی دار دل ز کار زمانه خالی دار
3 دست از این آبهای جوی بشوی شربت از آب حوض کوثری جوی
4 ملک باقی کمال ساز بُوَد ملک دنیا خیال باز بود
1 پای برنه بر آسمان سرمست تیغ بهرامشاهی اندر دست
2 مه چو پیش آیدت سرش بشکن تیر اگر دم زند زبانش بکن
3 زخمه بستان ز پنجهٔ ناهید تاج بر نه به تارک خورشید
4 تیغ بیرون کن از کف بهرام تندی او به تیغ او کن رام
1 عالمانت چو تیغ چیره زبان عاملانت چو نیزه بسته میان
2 وین کمر بستگان که بر درِ تو بگشادند جمله کشور تو
3 گرچه همواره تند و کین دارند تندی خود ز بهر دین دارند
4 گردن کس به خشم و کین نزنند چون علی جز به امر دین نزنند