1 تا دل و دولتست و بینایی جود و فرهنگ و هنگ و والایی
2 باد بر دولت دو عالم شاه شاه و فرزند شاه دولتشاه
3 آنکه در روی اوست فرِّ ملوک از پی جوی اوست جرّ ملوک
4 آن چو خورشید چرخ را در خورد وآن چو بدر فلک سفر پرورد
چون از مدائح سلطان اعظم و شاهنشاه معظّم اعزّاللّٰه انصاره طرفی گفته آمد نه در خور مناقب وی چه در خور طبع قاصر و رای رکیک من بندهٔ عاجز و چون بهمگی مناقب و خصال ستودهٔ وی پادشاه خلّد اللّٰه ملکه نتوانستیم رسیدن عجز پیش آوردیم (و طریق اقتصار و اختصار سپردیم) و همان گفتیم که مهتر عالم و سیّد کائنات «و سرور موجودات» صلّیاللّٰه علیه و آله و سلّم در شب ملاقات در حضرت ربوبیت گفت لااحصی ثناء علیک انت کما اثنیت «علی نفسک» و بعد از آن به مناقب و فضائل وزراء و اصحاب قلم و شمائل قضاة و ائمهٔ دین کثّرهماللّٰه انجامیدیم و این کتاب را به پایان آوردیم و از هریکی طرفی و شمتی درخور رای قاصر و رکاکت طبع بلید خویش گفتیم و از ایزد جلّ ذکره درخواسته میآید تا مگر از جملهٔ این ابیات یک بیت بر رای عالی اعلااللّٰه پسندیده آید و محلِّ قبول یابد که بدان یک بیت بندهٔ ضعیف با حکمای اوّلین و آخرین مفاخرت کند چنانکه گوید:از کبر من آسمان سای شود ,
1 ای سنایی چو یافتی امکان بنمای اندرین سخن برهان
2 چون شدی فارغ از مدایح شاه به سوی مدح خواجه آر پناه
3 خواجهٔ خواجگان و جماعت دیوان سروران و گزیدگان زمان
4 بعد از آن مهتران و جمع قضاة شکرشان برتر از صیام و صلاة
1 سرِ احرار سیّدالوزرا که ورا برگزید بار خدا
2 در محل کفایت و امکان صاحب صاحب ری و کرمان
3 راعی خاص و عام جمله عباد صاحب صاحب ری و کرمان
4 راعی خاص و عام جمله عباد صاحبی به ز صاحب عبّاد
1 خواجه بونصر نائب دستور چشم بد زان جمال و دانش دور
2 خُلق او هست بیریا و نفاق خلق او هست بیخلاف و شقاق
3 هم نکو خلق و هم نکو گفتار هم نکو خط و هم نکو دیدار
4 آنچه گوش از کمال خواجه شنید چشم از او صد هزار چندان دید
1 آنکه بر مملکت ظهیرست او خلق را در بهی بشیر است او
2 عالَم برّ و آسمان آمان مایه و مادر نتیجهٔ جان
3 خلق را بر بهی بشیر شده بر همه مملکت ظهیر شده
4 بر عمیدان مملکت سالار شاه را بر گزیده بر هر کار
1 پس از این خواجه خواجگان دگر زَین دیوان و شمسهٔ لشکر
2 خواجگانی به علم و دانش چیر کلکشان با مثابت شمشیر
3 همه نقّاش معنی از خامه دُرّ و زر دَرج کرده در نامه
4 از رخ و خامهٔ نگار نگار صدر دیوان ز هریک چو بهار
1 چون از این طایفه گذر کردی به دگر طایفه نظر کردی
2 عالم عدل بینی و انصاف همه معنی محض و دور از لاف
3 پیشوای امم مرّفه جمع نور اقضی القضاة تابان شمع
4 مفتی اصل و فرع و وارث جود شمع شرع محمّدی محمود
1 نام او در عمل صحیحالجهد لقبش در وفا کریم العهد
2 همت او ورای جزو و کلست که همه آبها به زیر پلست
3 گر بخواهی تو جانش از معنی کرم و خلق او نگوید نی
4 سایل آز را چو قاورن کرد پنبه از گوش بخل بیرون کرد
1 بعد او خواجهٔ امام امین مَفخر شرع و یار و ناصر دین
2 تازه از لفظ او مسلمانی به نژاد و نسب سلیمانی
3 صدر اسلام و دین بدو تازه هنر و علم او بیاندازه
4 علم او همچو آب شوینده نام او همچو باد پوینده