1 دید یک شب به خواب عبداللّٰه پدر خویش را عُمر ناگاه
2 گفت یا میر عادل خوش خوی حال خود با من این زمان برگوی
3 با تو ایزد چه کرد بر گو حال بعد از این مدّت دوازده سال
4 گفت از آن روز باز تا امروز در حسابم کنون شدم پیروز
1 شاه چون بستد از رعیّت نان نقد شد کلّ من علیها فان
2 از رعیّت شهی که مایه ربود بُن دیوار کَند و بام اندود
3 نان خشکار را ز من ببری میده گردانی و تو میده خوری
4 برّهٔ خوان که وجه بابزنست از بهای فروخ بیوه زنست
1 شاه محمود زاولی به شکار رفت روزی ز روزگار بهار
2 با گروهی ز خاصگان سپاه کرد نخچیر شاه داد پناه
3 از برِ شاه آهویی برخاست که به جستن تو گفتیی که صباست
4 گرم کرد اسب شاه از پی صید تا کند مر ورا سبکتر قید
1 آن شنیدی که در دهی پیری خورد ناگه ز شحنهای تیری
2 رفت در پیش قاضی آن درویش گفت بنگر مرا چه آمد پیش
3 شحنه سرمست بود در میدان تیری افکند و زد مرا بر جان
4 قاضی او را بگفت از سرِ خشم قلتبانا نگه نداری چشم
1 من ندانم ز جملهٔ اشرار پُر گناهی چو بیگناهآزار
2 جز سیه روی وقت بیدادی نکند همچو زنگیان شادی
3 شغل دولت که از ستم سازی چه بود جز که گرگ و خرّازی
4 چون ز داد و ز رای خویشی شاد چون کنی بر فرود خود بیداد
1 همه خلق آنچه ماده وانچه نرند از درون خازنان یکدگرند
2 گر دهی نیک نیک پیش آرند ور کنی بد بدی نگهدارند
3 زانکه از کوزه بهر عادت و خو بترابد گلاب و سرکه درو
4 خویشتن را همی نکو خواهی وز بد دیگران نه آگاهی
1 آن شنودی که بود چون در خورد آنچه با میر ماضی آن زن کرد
2 شاه شاهان یمینِ دین محمود که از او گشت زنده رادی و جود
3 کان زن او را جواب داد دُرشت که به دندان گرفت ازو انگشت
4 عاملی در نسا و در باوَرد قصد املاک و چیز آن زن کرد
1 حاجبی بُرد جام نوشروان دید آن شاه و کرد ازو پنهان
2 دل خازن ز بیم شه برخاست جام جُستن گرفت از چپ و راست
3 خازن از بیم جان خود بشتاب هرکسی را همی نمود عذاب
4 جان خازن بتافت از پی جام گشت از بیم شاه خونآشام
1 شاه شاهان یمینِ دین محمود که جهان را به عدل بُد مقصود
2 شاه غازی یمین دین خدای که بُد او در زمانه بار خدای
3 یافته دین احمد تازی سرفرازی بدان شه غازی
4 روزی اندر دلش فتاد هوس که سوی رومیان فرستد کس
1 گفت یک روز کوفیی به هشام کای ز ما همچو شیر خون آشام
2 زنده باشیم جان ما تو خوری چون بمیریم مال ما تو بری
3 شد از این دست جور سخت کمان عالمی سست پای و سرگردان
4 تو در این دَور جور سلطانی کار بر وفق طبع می رانی