1 گفت یک روز کوفیی به هشام کای ز ما همچو شیر خون آشام
2 زنده باشیم جان ما تو خوری چون بمیریم مال ما تو بری
3 شد از این دست جور سخت کمان عالمی سست پای و سرگردان
4 تو در این دَور جور سلطانی کار بر وفق طبع می رانی
1 آن شنیدی که گفت نوشروان مطبخی را به وقت خوردن نان
2 چون برو ریخت قطرهای خوردی گفت هیهات خون خود خوردی
3 زین گنه مر ترا بخواهم کشت تابم از خشم میرود در پشت
4 مطبخی چون شنید این گفتار شد خلیده روان و رفت از کار
1 شاه محمود زاولی به شکار رفت روزی ز روزگار بهار
2 با گروهی ز خاصگان سپاه کرد نخچیر شاه داد پناه
3 از برِ شاه آهویی برخاست که به جستن تو گفتیی که صباست
4 گرم کرد اسب شاه از پی صید تا کند مر ورا سبکتر قید
1 با سلاطین چو گفت خواهی راز وقت آنرا بدان چو وقت نماز
2 کن مراعات شاهِ بدخو را چون زن زشت شوی نیکو را
3 شه چو بر داردت فکندش باش چون ترا خواجه خواند بندهش باش
4 دستت از داد پایگاه بنه ور ترا سر دهد کلاه بنه
1 همه خلق آنچه ماده وانچه نرند از درون خازنان یکدگرند
2 گر دهی نیک نیک پیش آرند ور کنی بد بدی نگهدارند
3 زانکه از کوزه بهر عادت و خو بترابد گلاب و سرکه درو
4 خویشتن را همی نکو خواهی وز بد دیگران نه آگاهی
1 بشنو تا ابوحنیفه چه گفت صفّهٔ عقل خویش را چون رُفت
2 که سفیهی چو داد دشنامش گشت خامش ز گفتن خامش
3 گفت از این ژاژ او چه آزارم آنچه او گفت بیش بنگارم
4 گر چنانم بشویم آن از خود ورنهام با بدی چه گویم بَد
1 شاه چون بستد از رعیّت نان نقد شد کلّ من علیها فان
2 از رعیّت شهی که مایه ربود بُن دیوار کَند و بام اندود
3 نان خشکار را ز من ببری میده گردانی و تو میده خوری
4 برّهٔ خوان که وجه بابزنست از بهای فروخ بیوه زنست
1 به نقیبی بگفت روزی امین که بران صد پیاده در صف کین
2 او حدیث امین به جای بماند بشد و صد سوار در صف راند
3 چون چنان دید گرم گشت امین پس بدو گفت کای چنین و چنین
4 نه درین ساعت ای بدِ بدکار منت گفتم پیاده بر نه سوار
1 کس به تدبیر سفله ملک نراند نامه در نور برق نتوان خواند
2 رای کم عقل نور برق بُوَد خاصه جایی که بیم غرق بُوَد
3 شاه تا زفت و بیخرد نبود جفت او خود وزیر بد نبود
4 شاه را آید ارچه شیر ژیان روز نیک از وزیر بد به زیان
1 ور دبیر از تو بینوا باشد دان که تدبیرها خطا باشد
2 هرکجا کور دیدبان باشد لاجرم گرگ سر شبان باشد
3 عقل خندد به زیر دامن در بر کر خسک و کور سوزن گر
4 ببرد آب عالم ابرار مدحت پادشاه آتش خوار