چون از سنایی غزنوی حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه 12
1. چون تبه شد خلافت مأمون
ریخت مر خلق را به ناحق خون
...
1. چون تبه شد خلافت مأمون
ریخت مر خلق را به ناحق خون
...
1. همچنین شاه ماضی با جود
ناصرِ دین سرِ کرم مسعود
...
1. حاجبی بُرد جام نوشروان
دید آن شاه و کرد ازو پنهان
...
1. عدل کن زانکه در ولایت دل
دَرِ پیغمبری زند عادل
...
1. روزی از روزها به وقت بهار
رفت محمود زاولی به شکار
...
1. شحنهای در دهی شبی سرمست
پای مرغ معلّمی بشکست
...
1. آن شنیدی که در دهی پیری
خورد ناگه ز شحنهای تیری
...
1. شاه شاهان یمینِ دین محمود
که جهان را به عدل بُد مقصود
...
1. گفت یک روز کوفیی به هشام
کای ز ما همچو شیر خون آشام
...
1. آن شنیدی که گفت نوشروان
مطبخی را به وقت خوردن نان
...
1. شاه محمود زاولی به شکار
رفت روزی ز روزگار بهار
...
1. با سلاطین چو گفت خواهی راز
وقت آنرا بدان چو وقت نماز
...