1 بوعلی آنکه در مشام ولی آید از گیسوانش بوی علی
2 قرّةالعین مصطفی او بود سیّدالقوم اصفیا او بود
3 آن جنان دُر در آن صدف او بود انبیا را به حق خلف او بود
4 جگر و جان علی و زهرا را دیده و دل حبیب و مولی را
1 کرد خصمان برو جهان فراخ تنگ همچون درونگه درواخ
2 بیسبب خصم قصد جانش کرد او بدانست و زان امانش کرد
3 بار دیگر به قصد او برخاست بیگناهی ورا بکشتن خواست
4 پس سیم بار عزم کرد درست شربت زهر همچو بار نخست
ذکر الحسین یضئی العینین سلالة الانبیاء و ولدالاصفیا والاولیاء والاوصیاء و شهید الکربلاء و قرّة عین المصطفی، بضعة المرتضی و کبد فاطمةالزهراء رضیاللّٰه عنه و عنوالدیه، قالاللّٰه سبحانه و تعالی عزّ من قائل فیمحکم کتابه: انالذین یؤذوناللّٰه و رسوله لعنهم اللّٰه فیالدنیا والآخرة واعدّ لهم عذاباً مهیناً و اولئک همالخاسرون، و قال النّبی علیهالسّلام: ترکت کتاباللّٰه و عترتی فاخبر ان و عداللّٰه حق. ,
2 پسرِ مرتضی امیر حسین که چنویی نبود در کونین
3 منبتِ عزّ نباهتِ شرفش حشمتِ دین نزاهتِ لطفش
4 مشربِ دین اصالتِ نسبش منصبِ دین نزاهتِ ادبش
1 دشمنان قصد جان او کردند تا دمار از تنش برآوردند
2 عمروعاص از فساد رایی زد شرع را خیره پشت پایی زد
3 بر یزید پلید بیعت کرد تا که از خاندان برآرد گرد
4 شرم و آزرم جملگی بگذاشت جمعی از دشمنان بر او بگماشت
1 حبّذا کربلا و آن تعظیم کز بهشت آورد به خلق نسیم
2 و آن تن سر بریده در گِل و خاک وآن عزیزان به تیغ دلها چاک
3 وان تن سر به خاک غلطیده تن بیسر بسی بد افتیده
4 وآن گزین همه جهان کشته در گِل و خون تنش بیاغشته
1 بود در شهر کوفه پیرزنی سالخورده ضعیف و ممتحنی
2 بود از اولاد مصطفی و علی ممتحن مانده بیحبیب و ولی
3 کودکی چند زیر دست و یتیم شده قانع ز کربلا به نسیم
4 زال هر روز بامداد پگاه کودکان را فگندی اندر راه
1 آدمی چون بداشت دست از صیت هرچه خواهی بکن که فاصنع شیت
2 هرکه راضی شود به کردهٔ زشت نزد آنکس چه دوزخ و چه بهشت
3 مرد عاقل برآن کسی خندد کز پی خویش نار بپسندد
4 دین به دنیا بخیره بفروشد نکند نیک و در بدی کوشد
ذکر الامامین الهادیین ابیحنیفة نعمانبن ثابت الکوفی و محمدبن ادریس الشافعی رحمةاللّٰه علیهما. فی مناقب الامام الاعظم الزاهد مفتاح الشریعة کنوز الذریعة نظامالدّین قوامالاسلام ابی حنیفة نعمانبن ثابت الکوفی رحمةاللّٰه علیه، ذکرالنعمان صون عنالحرمان، قال الشافعی رضیاللّٰه عنه: الفقهاء کلّهم عیال ابیحنیفة رحمةاللّٰه. ,
2 دین چو بگذشت از این جوانمردان خلق در دین شدند سرگردان
3 همه را باز رای نعمانی آشتی داد با مسلمانی
4 آفتابِ سپهر معروفی بدرِ دین بوحنیفهٔ کوفی
ذکر الامام العالم العارف جمالالدّین کمال الاسلام مفتی الشرق والغرب سیّدالعلماء والفقهاء مفتاح الشریعة سراجالسنّه کنوز الاحادیث ابیعبداللّٰه محمّدبن ادریس شافعی رحمةاللّٰه علیه. ,
2 چون فروشد چراغ دین نبی روی بنمود ماه مطّلبی
3 از پس بدرِ دین نه دیر چه زود آفتابِ زمانه چهره نمود
4 رَو بجو ار ز دیده در طلبی راهِ شرع از امام مطلبی
1 هر دو همراه راه دین بودند هر دو همکاسهٔ یقین بودند
2 آن به فرقد نهاده مرقد خویش وین ز اسناد کرده مسند خویش
3 وان به حجّت گرفته سرمایه وین ز سنّت ببسته پیرایه
4 مبتدی اوست دیدهٔ جان را مقتدی اوست عقل و ایمان را