1 پسرِ ملجم آن سگ بد دین آن سزاوار لعنت و نفرین
2 بر زنی گشت عاشق آن مشئوم آن نگونسارتر ز راهب روم
3 مرد مفلس چو گشت عاشق او کفر شد در میانه عایق او
4 بود آن ز آل بوسفیان منعم و مالدار و خوب و جوان
ذکر امیرالمؤمنین ابی حفض عمربن الخطاب المذکور بافضل الخطاب الحاوی للثواب الماحی للعقاب الذی فرق بین الحق و الباطل و القتیل والقاتل الذی انزلاللّٰه تعالی فی شانه: یا ایها النبی حسبکاللّٰه و من اتبعک منالمؤمنین یعنی عمر رضیاللّٰه عنه و قال النبی صلّی اللّٰه علیه و سلم: عمر سراج اهل الجنة ولو کان بعدی نبیّاً لکان عمر، و قال علیهالسلام: ان الشیطان لیفرّ من ظل عمر، من احب عمر امنالخطر من احب عمر فقد اوضح الطریق، و قال: انا مدینة العدل و عمر بابها. ,
2 بود عدل عمر ز بیمکری آینهٔ صدق روی بوبکری
3 کان اسلام و زین ایمان بود صدق او عقل و عدل را کان بود
4 دین به وقت عتیق بود هلال پس به فاروق یافت عزّ و کمال
1 مثلت همچو مرد در کشتی است زان ترا فعل سال و مه زشتی است
2 آنکه در کشتی است و در دریا نظرش کژ بُوَد چو نابینا
3 ظن چنان آیدش بخیره چنان ساکن اویست و ساحلست روان
4 می نداند که اوست در رفتن ساحل آسوده است از آشفتن
1 علم داری عمل نه دانکه خری بارِِ گوهر بری و کاه خوری
2 استر ار هست بدْ رگ و ظالم خربهای خواجه از چنین عالم
3 دانشت هست کار بستن کو خنجرت هست صف شکستن کو
4 بوی از آن کوی خود نیابی از آن کاین فلان مذهبست و آن بهمان
1 یافت آیینه زنگیی در راه واندرو روی خویش کرد نگاه
2 بینی پخج دید و دو لب زشت چشمی از آتش و رخی ز انگِشت
3 چون برو عیبش آینه ننهفت بر زمینش زد آن زمان و بگفت
4 کانکه این زشت را خداوندست بهر زشتیش را بیفگندست
1 در مناجات با خدا موسی گفت ایا کردگار و یا مولی
2 از هر آنچ آفریدی از هر لون چیست بهتر ز خلقها در کون
3 گفت کز خلقها ایا موسی نیست بهتر به عالم از تقوی
4 سرِ هر طاعتی یقین تقویست متّقی شاه جَنةالمأویست
1 عبداللّٰه رواحه یارِ رسول کرده بودی ورا رسول قبول
2 بود یار گزیده در همه کار اختیارِ محمّد مختار
3 برِ سیّد حقوق صحبت داشت یک زمان خدمتش فرو نگذاشت
4 آن زمانی که جبرئیل امین آیت آورد بر رسول گزین
1 گفت روزی مرید با پیری که در این راه چیست تدبیری
2 کار این راه بر معامله نیست در رهِ جهد خود مجادله نیست
3 کار توفیق دارد اندر راه نرسد کس به جهد سوی اله
4 پیر گفتا مجاهدت کردی شرطِ شرعش به جای آوردی
1 داعیانی که زادهٔ زمنند بیشتر در هوای خویشتنند
2 از خودی خویش زین جهان برتر وز بدی از اجل گلو بُرتر
3 همه چون از کتاب فهرستند جز ترا سوی خویش نفرستند
4 رویشان چون پیاز لعل نکوست چون نکو بنگری بود همه پوست
1 گفت روزی مرید خود را پیر که ز غیبت مکن تو چهره چو قیر
2 کاجکی معصیت بدادی گند تا که مغتاب را شدی چون بند
3 هیچ جمعی به غیبه ننشستی هرکسی مُهر غیبه نشکستی
4 ور نشستی ز رایحات کریه گنده گشتی میان جمع و سفیه