1 هیچ را در جهان ز علم و ز ظن بیخردوار پشت پای مزن
2 از برای قبول عامه مناز بیخبر وار خیره مُهره مباز
3 بهر مشتی خر آبِ شرع مبر بی کَه و پنبه دانه گاو مخر
4 از پی شاخ بیخ شرع مکن وز پی جاه راه خلق مزن
1 عزمت از حضرت نبی و علیست در لحاف خلاف خفتن چیست
2 کودکان راست فرش و بستر خواب مرد را ذوالفقار همچون آب
3 وقت نامد که از رهِ آزرم دارد از مهل دوست جهل تو شرم
4 مهر برکن ز ملک و ملک جهان زادِ راه از جلال حق بستان
1 گفت روزی مرید خود را پیر که ز غیبت مکن تو چهره چو قیر
2 کاجکی معصیت بدادی گند تا که مغتاب را شدی چون بند
3 هیچ جمعی به غیبه ننشستی هرکسی مُهر غیبه نشکستی
4 ور نشستی ز رایحات کریه گنده گشتی میان جمع و سفیه
1 گفت روزی مرید با پیری که در این راه چیست تدبیری
2 کار این راه بر معامله نیست در رهِ جهد خود مجادله نیست
3 کار توفیق دارد اندر راه نرسد کس به جهد سوی اله
4 پیر گفتا مجاهدت کردی شرطِ شرعش به جای آوردی
1 عبداللّٰه رواحه یارِ رسول کرده بودی ورا رسول قبول
2 بود یار گزیده در همه کار اختیارِ محمّد مختار
3 برِ سیّد حقوق صحبت داشت یک زمان خدمتش فرو نگذاشت
4 آن زمانی که جبرئیل امین آیت آورد بر رسول گزین
1 در مناجات با خدا موسی گفت ایا کردگار و یا مولی
2 از هر آنچ آفریدی از هر لون چیست بهتر ز خلقها در کون
3 گفت کز خلقها ایا موسی نیست بهتر به عالم از تقوی
4 سرِ هر طاعتی یقین تقویست متّقی شاه جَنةالمأویست
1 داعیانی که زادهٔ زمنند بیشتر در هوای خویشتنند
2 از خودی خویش زین جهان برتر وز بدی از اجل گلو بُرتر
3 همه چون از کتاب فهرستند جز ترا سوی خویش نفرستند
4 رویشان چون پیاز لعل نکوست چون نکو بنگری بود همه پوست
1 یافت آیینه زنگیی در راه واندرو روی خویش کرد نگاه
2 بینی پخج دید و دو لب زشت چشمی از آتش و رخی ز انگِشت
3 چون برو عیبش آینه ننهفت بر زمینش زد آن زمان و بگفت
4 کانکه این زشت را خداوندست بهر زشتیش را بیفگندست
1 مثلت همچو مرد در کشتی است زان ترا فعل سال و مه زشتی است
2 آنکه در کشتی است و در دریا نظرش کژ بُوَد چو نابینا
3 ظن چنان آیدش بخیره چنان ساکن اویست و ساحلست روان
4 می نداند که اوست در رفتن ساحل آسوده است از آشفتن