1 راستی شغل نیک بختانست هر کراهست، نیکبخت آنست
2 دل زبهر چه برکشی بستی؟ راستی پیشه کن زغم رستی
3 گر کژی را شقاوتست اثر راستی را سعادتست اثر
4 هر که او پیشه راستی دارد نقد معنی در آستی دارد
1 همه افتادهاند در تک و تاز کرده بر تو زبان طعن دراز
2 چون زفطرت تو بودهای مقصود همگنان چون برادران حسود،
3 کارها ساختند بر سر رام تا ترا در فکندهاند به چاه
4 ساکن قعر چاه ماری چند! در بن چاه حرص داری چند
1 هر که در راه عشق گردد مات در جهان کمال یافت نجات
2 آنکه از سر عشق باخبرست دایم ازخورد و خواب برحذر است
3 و آنکه او شربت محبت خورد هرگز از نان و آب یاد نکرد
4 تا زخورد و زخواب کم نکنی وزطعام و شراب کم نکنی،
1 حی و قیوم و قادر و قاهر اول اول آخر آخر
2 نطق، ابکم بمانده در صفتش وهم، عاجز شده زمعرفتش
3 نبرد عقل در صفاتش راه نبود وهم را به ذاتش راه
4 کی رسد وهم در جهان قدم که بلند است آستان قدم
1 دوش چون شاهد جهان افروز زلف شب برگرفت از رخ روز
2 من چو عنقا نهفته روی از خلق شسته حرف پا زتختهٔ زرق
3 گاهی اندر فنا بقا جستم درد را زان جهت دوا جستم
4 کاه سر بر در عدم زدهام در ره نیستی قدم زدهام
1 باش پیوسته با خضوع و بکا روز و شب در میان خوف و رجا
2 باش با نفس و قهر خود قاهر دار یک رنگ باطن و ظاهر
3 از برای قبول خاصه و عام به پا باشدت قعود و قیام
4 بی ریا در ره طلب نه پای خالصا مخلصاً برای خدای
1 تو چه پنداشتی که ایزد فرد از پی بازیت پدید آورد!
2 عمر ضایع مکن به بیخردی دور شو دور، از صفات بدی
3 با دد و دیو چند همنفسی علمآموز تا به حق برسی
4 هر که از علم دین نشد آگاه در بیابان جهل شد گمراه
1 در جهان هرکه بینی ازکه و مه همه در بند آنکه فردا به
2 همه را بر امید بوک و مگر عمر بگذشت و روز روز بتر
3 کار بر خاص و عام شد مشکل غصه دارند این و آن حاصل
4 رفت کار جهانیان زنسق گشت یکباره ملک بی رونق
1 آنکه جان آفرید روزی داد شور بختی و نیک روزی داد
2 روزی از وی طلب نه از مکسب از فلک جوی مه نه از نخشب
3 غم روزی مخورکه خود برسد به خردمند و بیخرد برسد
4 روزی خود به پر چرخکبود نتواند کسی به جهد افزود
1 دوش ناگه نهفته از اغیار یافتم بر در سرایش بار
2 مجلسش زان سوی جهان دیدم دور از اندیشه و گمان دیدم
3 مجمعی دیدهام پر از عشاق جسته از بند گنبد زراق
4 چار تکبیر کرده بر دو جهان گشته فارغ زشغل هر دو جهان