1 کی باشد که ز طلعت دون شما ما رسته و رسته ریشملعون شما
2 ما نیز بگردیم و نباید گشتن چون ... خری گرد در ... شما
1 گردی نبرد ز بوسه از افسر ما گر بوسه به نام خود زنی بر سر ما
2 تازان خودی مگرد گرد در ما یا چاکر خویش باش یا چاکر ما
1 در دل کردی قصد بداندیشی ما ظاهر کردی عیب کمابیشی ما
2 ای جسته به اختیار خود خویشی ما بگرفت ملالتت ز درویشی ما
1 زان سوزد چشم تو زان ریزد آب کاندر ابروت خفته بد مست و خراب
2 ابروی تو محراب و بسوزد به عذاب هر مست که او بخسبد اندر محراب
1 تا در چشمم نشسته بودی در تاب پیوسته همی بریختی در خوشاب
2 و اکنون که برون شدن به رستم ز عذاب چون دیده ز خس برست کم ریزد آب
1 با دل گفتم: چگونهای، داد جواب من بر سر آتش و تو سر بر سر آب
2 ناخورده ز وصل دوست یک جام شراب افتاده چنین که بینیم مست و خراب
1 گفتی که کیت بینم ای در خوشاب دریاب مرا و خویشتن را دریاب
2 کایام چنان بود که شبها گذرد کز دور خیال هم نبینیم به خواب
1 آنکس که ز عابدی در ایام شراب نشنید کس از زبان او نام شراب
2 از عشق چنان بماند در دام شراب کز محبره فرمود کنون جام شراب
1 روزاز دورخت بروشنی ماند عجب آن مقنعهٔ چو شب نگویی چه سبب
2 گویی که به ما همی نمایی ز طرب کاینک سر روز ما همی گردد شب
1 ای مجلس تو چو بخت نیک اصل طرب وین در سخنهات چو روز اندر شب
2 خورشید سما را چو ز چرخست نسب خورشید زمینی و چو چرخی چه عجب