1 خشنودی تو بجویم ای مولایی چون باد بزان شوم ز ناپروایی
2 چون شمع اگر سرم ز تن بربایی همچون قلم آن کنم که تو فرمایی
1 سادات به یک بار همه مهجورند کز سایهٔ حشمت تو مهتر دورند
2 از غایت مهر تو به دل رنجورند گر شکر تو گویند به جان معذورند
1 هر کو به جهان راه قلندر گیرد باید که دل از کون و مکان برگیرد
2 در راه قلندری مهیا باید آلودگی جهان نه در برگیرد
1 با هجر تو بنده دل خمین میدارد شبهاست که روی بر زمین میدارد
2 گویند مرا که روی بر خاک منه بی روی توام روی چنین میدارد
1 چون در غم آن نگار سرکش باشم آب انگارم گر چه در آتش باشم
2 چون من به مراد آن پریوش باشم گر قصد به کشتنم کند خوش باشم
1 برهان محبت نفس سرد منست عنوان نیاز چهرهٔ زرد منست
2 میدان وفا دل جوانمرد منست درمان دل سوختگان درد منست
1 بر چرخ نهاده پای بستیم هنوز قارون شدگان تنگدستیم هنوز
2 صوفی شدهٔ بادهٔ صافیم هنوز دوری در ده که نیم مستیم هنوز
1 در دل کردی قصد بداندیشی ما ظاهر کردی عیب کمابیشی ما
2 ای جسته به اختیار خود خویشی ما بگرفت ملالتت ز درویشی ما
1 هر بار ز دیده از تو در تیمارم تا بهره ز دیدار تو چون بردارم
2 ای یار چو ماه اگر دهی دیدارم چون چرخ هزار دیده در وی دارم
1 دل سوخته شد در تف اندیشهٔ تو بفکند سپر در صف اندیشهٔ تو
2 دل خود چه کند سنگ خاره و آهن سرد چون موم شود در کف اندیشهٔ تو