1 در هجر توام قوت یک آه نماند قوت دل من جز غمت ای ماه نماند
2 زین خیره سری که عشق مه رویانست اندر ره عاشقی دو همراه نماند
1 ار نیست دهان فزونت ار هست کمست گویی به مثل وجودش اندر عدمست
2 درد است و دواست هم شفا و المست گویی ملک الموت و مسیحا بهمست
1 گر با فلکم کنی برابر بیشم عالم همه یک ذره نیرزد پیشم
2 هرگز نمرم ز مرگ از آن نندیشم کز گوهر خود ملایکت را خویشم
1 ای شاه چو لاله دارد از تو دشمن دل تیره و چاک دامن و خاک وطن
2 چون چرخ چراست خصمت ای گرد افگن نالنده و گردان و رسن در گردن
1 بی آنکه به کس رسید پیوند از تو آوازه به شهر در پراکند از تو
2 کس بر دل تو نیست خداوند از تو ای فتنهٔ روزگار تا چند از تو
1 چون من به خودی نیامدم روز نخست گر غم خورم از بهر شدن ناید چست
2 هر چند رهی اسیر در قبضهٔ توست زین آمد و شد رضای تو باید جست
1 آنکس که سرت برید غمخوار تو اوست وان کت کلهی نهاد طرار تو اوست
2 آنکس که ترا بار دهد بار تو اوست وآنکس که ترا بی تو کند یار تو اوست
1 مجرم رخ تو که ما بدو آساییم ما با رخ و با خرام تو برناییم
2 ما جرم ترا چو روی تو آراییم خود جرم تو کردهای که مجرم ماییم
1 در دل ز طرب شکفته باغیست مرا بر جان ز عدم نهاده داغیست مرا
2 خالی ز خیالها دماغیست مرا از هستی و نیستی فراغیست مرا
1 ای خورشیدی که نورت از روی امید گفتم که به صدر ما نماند جاوید
2 ناگه به چه از باد اجل سرد شدی گر سرد نگردد این نگارین خورشید