1 ای یوسف نامی که همیشه چو زلیخا جز آرزوی صحبت تو کار ندارم
2 یعقوب چو تو یوسفم اندر همه احوال زان جز غم روی توفیاوار ندارم
3 دکان ترا جز فلک شمس ندانم افعال ترا جز دل ابرار ندارم
4 بی شعر تو در ناظمه اندیشه نیابم بی مدح تو در ناطقه گفتار ندارم
1 ای که از بهر خدمت در تو بست دولت میان و کام گذارد
2 پیش از آن کم زمانه آش کند فضل کن سیدی فرست آن آرد
3 هر که از دیدن تو خرم نیست باد در گوش گیر و در دل کارد
1 گرتیر فلک داد کلاهی به معزی تازان کله اینجا غذی جان ملک ساخت
2 او نیز سوی تیر فلک رفت و به پاداش پیکان ملک تاج سر تیر فلک ساخت
1 از جواب و سوال ما دانی شاید ار زیر کی فرو ماند
2 گرد گفت محال را چه عجب کاینهٔ عقل را بپوشاند
3 زان که خورشید را ز بینش چشم ذرهای ابر تیره گرداند
1 مبر تو رنج که روزی به رنج نفزاید به رنج بردن تو چرخ زی تو نگراید
2 چو روزگار فرو بست تو از آن مندیش که آنگهی که بباید گشاد بگشاید
3 چو بستههای زمانه گشاده خواهد گشت چنان گشاید گویی که آن چنان باید
4 وگر نیاز برد نزد همچو خویشتنی از آن نیاز اسیر و ذلیل باز آید
1 شکر ایزد را که تا من بودهام حرص و آزم ساعتی رنجه نکرد
2 هیچ خلق از من شبی غمگین نخفت هیچ کس روزی ز من خشمی نخورد
3 از طمع هرگز ندادم پشت خم وز حسد هرگز نکردم روی زرد
4 نیستم آزاد مرد ار کردهام یا کنم من قصد هیچ آزاد مرد
1 پیش ازین گفتم سه بوسش را همی مردمست آن روسبی زن مردمست
2 باز از آن فعل بدش گفتم که نه سگ دمست آن روسبی زن سگ دمست
3 گوید از سختی ور امیر سرخس پر خمست آن روسبی زن پر خمست
4 باز گویم نی که پر خم زن بود کژدمست آن روسبی زن کژدمست
1 بیطمع باش اگر همی خواهی تا نیفتی ز پایهٔ امجاد
2 زان که چون مرغ دشتی ز ره طمع کرد آهنگ دانهٔ صیاد
3 ناشده حلق او چو حلقهٔ دام همچو حرف طمع شدش ابعاد
4 که مصاریع گنج خانهٔ فضل در کف مالکست یا حماد
1 ضربت گردون دون آزادگان را خسته کرد کو دل آزادهای کز تیغ او مجروح نیست
2 در عنا تا کی توان بودن به امید بهی هر کسی را صابری ایوب و عمر نوح نیست
1 تا نهان گشت آفتاب خواجگان در زیر خاک شد لبم پر باد و دل پر آتش و دیده پر آب
2 چشمها نشگفت اگر شد پر ستاره بهر آنک روی بنماید ستاره چون نهان شد آفتاب