سنایی غزنوی

صفحه 1 از 21
21 اثر از قصاید در دیوان اشعار سنایی غزنوی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار سنایی غزنوی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی

قصاید در دیوان اشعار سنایی غزنوی

1 ای چو نعمان‌بن ثابت در شریعت مقتدا وی بحجت پیشوای شرع و دین مصطفا

2 از تو روشن راه حجت همچو گردون از نجوم از تو شادان اهل سنت همچو بیمار از شفا

3 کس ندیده میل در حکمت چو در گردون فساد کس ندیده جور در صدرت چو در جنت وبا

4 بدر دین از نور آثار تو می‌گردد منیر شاخ حرص از ابر احسان تو می‌یابد نما

1 کفر و ایمان را هم اندر تیرگی هم در صفا نیست دارالملک جز رخسار و زلف مصطفا

2 موی و رویش گر به صحرا نا وریدی مهر و لطف کافری بی‌برگ ماندستی و ایمان بی‌نوا

3 نسخهٔ جبر و قدر در شکل روی و موی اوست این ز «واللیل» ت شود معلوم آن از «والضحا»

4 گر قسیم کفر و ایمان نیستی آن زلف و رخ کی قسم گفتی بدان زلف و بدان رخ پادشا

1 ای نهاده پای همت بر سر اوج سما وی گرفته ملک حکمت گشته در وی مقتدا

2 بر سریر حکمت اندر خطهٔ کون و فساد از تو عادل‌تر نبد هرگز سخن را پادشا

3 مشرق و مغرب ز راه صلح بگرفتی بکلک ناکشیده تیغ جنگی روز کین اندر وغا

4 لاجرم ز انصاف تو، روی ز من شد پر درر همچو از اوصاف تو، چشم زمانه پر ضیا

1 تا ز سر شادی برون ننهند مردان صفا دست نتوانند زد در بارگاه مصطفا

2 خرمی چون باشد اندر کوی دین کز بهر حق خون روان گشتست از حلق حسین در کربلا

3 از برای یک بلی کاندر ازل گفتست جان تا ابد اندر دهد مرد بلی تن در بلا

4 خاک را با غم سرشت اول قضا اندر قدر غم کند ناچار خاکی را بنسبت اقتضا

1 ای سنایی گر همی جویی ز لطف حق سنا عقل را قربان کن اندر بارگاه مصطفا

2 هیچ مندیش از چنین عیاری ابرا بس بود عاقله عقل ترا ایمان و سنت خون بها

3 مصطفا اندر جهان آن گه کسی گوید که عقل آفتاب اندر فلک آن گه کسی گوید سها

4 طوقداران الاهی از زبان ذوق و شوق عل را در شرع او خوانند غمخوار و کیا

1 منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا زین هر دو مانده نام چو سیمرغ و کیمیا

2 شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا

3 گشته‌ست باژگونه همه رسمهای خلق زین عالم نبهره و گردون بی‌وفا

4 هر عاقلی به زاویه‌ای مانده ممتحن هر فاضلی به داهیه ای گشته مبتلا

1 مکن در جسم و جان منزل، که این دونست و آن والا قدم زین هر دو بیرون نه نه آنجا باش و نه اینجا

2 بهرچ از راه دور افتی چه کفر آن حرف و چه ایمان بهرچ از دوست وا مانی چه زشت آن نقش و چه زیبا

3 گواه رهرو آن باشد که سردش یابی از دوزخ نشان عاشق آن باشد که خشکش بینی از دریا

4 نبود از خواری آدم که خالی گشت ازو جنت نبود از عاجزی وامق که عذرا ماند ازو عذرا

1 ای بنام و خوی خوش میراث دار مصطفا بر تو عاشق هر دو گیتی و تو عاشق بر سخا

2 ای چو آب اندر لطافت ای چو خاک اندر درنگ وی چو آتش در بلندی و چو باد اندر صفا

3 رشوت از حکمت چنان دورست کز گردون فساد بدعت از علمت چنان پاکست کز جنت وبا

4 برفکندی رسم ظلم و اسم رشوت از جهان تا شدی بر مسند حکم شریعت پادشا

1 آراست جهاندار دگرباره جهان را چو خلد برین کرد، زمین را و زمان را

2 فرمود که تا چرخ یکی دور دگر کرد خورشید بپیمود مسیر دوران را

3 ایدون که بیاراست مر این پیر خرف را کاید حسد از تازگیش تازه جوان را

4 هر روز جهان خوشتر از آنست چو هر شب رضوان بگشاید همه درهای جنان را

1 شاه را خواهی که بینی، خاک شو درگاه را ز آبرو آبی بزن درگاه شاهنشاه را

2 نعل کن چون چتر او دیدی کلاه چرخ را چاک زن چون روی او دیدی قبای ماه را

3 چون کله بر سر نشین دزدان افسر جوی را چون خرد در جان نشان رندان لشکرگاه را

4 از برای عز دیدار سیاوخشی و شش همچو بیژن بند کن در چاه خواری جاه را

سنایی غزنوی

21 اثر از قصاید در دیوان اشعار سنایی غزنوی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار سنایی غزنوی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی