آن از صامت بروجردی کتاب المواد و التاریخ 70
1. آن قوم کز الفت جهان خرسندند
بر دوستیش چگونه دل میبندند
1. آن قوم کز الفت جهان خرسندند
بر دوستیش چگونه دل میبندند
1. تا لعل نبخشی به تو گوهر ندهند
گر تو ندهی سیم تو را زر ندهند
1. صد شکر که دفترم به پایان آمد
اکنون سر شوریده به سامان آمد
1. افسوس که اولاد علی زار شدند
در چنگ یزید دون گرفتار شدند
1. چون تیر که از کمان هوادار شود
گاهی به نشان گهی به سنگ آمدهام
1. ز ابنای زمانه آنچنان رنجیدم
کز لطف کسان بریده شد امیدم
1. در سایه رحمت تو تا جا دارم
از زشتی کار خود چه پروا دارم
1. ای راهنمای خلق گم شد راهم
افکند کشاکش امل در چاهم
1. هر چند ز غم چهره کاهی دارم
در حشر متاع روسیاهی دارم
1. من نامدهام که جان ز میدان ببرم
آب آمدهام برای طفلان ببرم
1. هر چند ز معصیت گران شد بارم
امید نجات نیست در کردارم
1. نه غزه به طاعت و نه ننگ و نامم
خالی بود از می حقیقت جامم