آن از صامت بروجردی کتاب المواد و التاریخ 13
1. آن مونس فرزانه که ما را بود استاد
چون ملک جهان را ز پی خلد ز کف داد
1. آن مونس فرزانه که ما را بود استاد
چون ملک جهان را ز پی خلد ز کف داد
1. نیست دردی که ز هر گوشه مهیای تو نیست
خیز کاین جای تو نیست
1. به عرش سود سر فخر خویشتن را فرش
از این شرافت بیمنتهای فیض عظیم
1. به وصف روی تو گفتم که این گل خودروست
هزار آتشم اندر جگر ز شعله اوست
1. هرچه از من زدوا بروی تو بیداد رود
مشکل آن دوستی رفتهام از یاد رود
1. تا بود در دریده اشک امشب مجال خواب نیست
خواب آید آن زمان در دیده کورا آب نیست
1. دلم ز دست جفایت ز بس به تنگ آمد
ز آه نیمه شب چارهای به چنگ آمد
1. در حشر رسولان خلف روی خراشند
بر آتش وانفسی خود اشک بپاشند
1. توانگران که هم سیم و زر زیاده کنند
برای راحت میراث خود نهاده کنند
1. ز مسخرجات خیالات من
یکی مطلب نغز عنوان شده
1. دنیا به کسی خط امانی نسپرد
هرکس که بزدا عاقبت باید مرد
1. هر کس که در این دار فنا منزل کرد
اوضاع کمی به خون دل حاصل کرد