هر از صامت بروجردی کتاب المواد و التاریخ 94
1. هر کس زده دست خود به دامان کسی
جسته است برای درد خود ملتمسی
1. هر کس زده دست خود به دامان کسی
جسته است برای درد خود ملتمسی
1. یا رب به من و روی سیاهم نظری
کز خیر نمانده در وجودم اثری
1. ایهشت بهتش رحمتت را سببی
دوزخ ز لهیب غضب بو لهبی
1. ای سرور دین خسرو اقلیم رضا
سلطان خراسان و غریب الغربا
1. آن مونس فرزانه که ما را بود استاد
چون ملک جهان را ز پی خلد ز کف داد
1. نیست دردی که ز هر گوشه مهیای تو نیست
خیز کاین جای تو نیست
1. به عرش سود سر فخر خویشتن را فرش
از این شرافت بیمنتهای فیض عظیم
1. به وصف روی تو گفتم که این گل خودروست
هزار آتشم اندر جگر ز شعله اوست
1. هرچه از من زدوا بروی تو بیداد رود
مشکل آن دوستی رفتهام از یاد رود
1. تا بود در دریده اشک امشب مجال خواب نیست
خواب آید آن زمان در دیده کورا آب نیست
1. دلم ز دست جفایت ز بس به تنگ آمد
ز آه نیمه شب چارهای به چنگ آمد
1. در حشر رسولان خلف روی خراشند
بر آتش وانفسی خود اشک بپاشند