1 گرفته از علم سروقد او پیش خیلی را ز سبزی داغ دارد چهره ی او خال لیلی را
2 به باغ ای گل نزاکت را به پیش روی او بگذار که چندان اعتباری نیست مهمان طفیلی را
3 ازان مجنون شود از دیدن ماه نو آشفته که می بیند به دست دیگری خلخال لیلی را
4 ز بس افسانه ی لعلش جهان را دلنشین افتاد عقیق آسا در آب انداخت انوار سهیلی را
1 تا چند کنی خون دل صاحب نظران را بر سنگ زنی شیشه ی خونین جگران را
2 از یاری اختر مطلب کام در افلاک با سنگ در خانه مزن شیشه گران را
3 با غارت عشق تو چه از داغ دل آید از مهر سر کیسه چه غم، کیسه بران را
4 ما را غم خود نیست، ولی چند توان دید چون ریگ روان، تشنگی همسفران را
1 در سر کوی تو شب خاک بود بستر ما چون شهیدان سر ما بالش زیر سر ما
2 در تماشاگه دیدار تو ما سوخته ایم سرمه ی دیده کند آینه خاکستر ما
3 ما ترقی بجز از راه تنزل نکنیم خاک چون دانه کند تربیت اختر ما
4 آنچه گویند درین قصه، مرصع خوانی ست جام جمشید نبوده ست به از ساغر ما
1 ز حریم کعبه کمتر نبود کنشت ما را که ز شوق او نمانده، سر خوب و زشت ما را
2 ز کجا شنیده یارب که غبار کوی یاریم کند آن کسی که نسبت به گل بهشت ما را
3 به اسیری ام برد خط چو شوم ز زلف آزاد خط بندگی برآمد، خط سرنوشت ما را
4 به بهار باغبانم مسپار گو به دهقان نتوان چو مرغ راندن ز چمن به کشت ما را
1 جهان چه می به قدح ریخت بی خبر ما را که خاک شد سر و نگذاشت درد سر ما را
2 محبت عجبی در میانه ی من و اوست زمانه گر بگذارد به یکدگر ما را
3 چنان کرشمه به ما می کند، که پنداری خریده است گل این چمن به زر ما را!
4 چگونه دل ز غم روزگار برداریم؟ همین رسیده به میراث از پدر ما را
1 ز طوف میکده واجب بود سپاس مرا که کرد شوق برهمن خداشناس مرا
2 چنان که سایه ی ابر بهاری از خورشید ز جلوه ی تو پریشان شود حواس مرا
3 مگر ز دست تو ای بوالهوس قدح گیرد هزار مرتبه ضایع شد التماس مرا
4 نمی کنم به گل و لاله دست، پنداری که باغبان به چمن برده بهر پاس مرا
1 در دوزخ و بهشت نیاسوده ایم ما هر جا که بوده ایم چنین بوده ایم ما
2 ما را به مدعای غمت آفریده اند عشق ترا چو جامه ی فرموده ایم ما
3 از خصم انتقام به نرمی توان گرفت بر داغ مدعی نمک سوده ایم ما
4 از گفتگوی ناصح بیگانه سود نیست پند پدر به عشق چو نشنوده ایم ما
1 به غیر میکده زاهد بود شراب کجا کجا روم دگر ای خان و مان خراب کجا
2 اشاره ای ست که از باده سیر نتوان شد وگرنه مست کجا، رغبت کباب کجا
3 در آن دلی که غم عشق نیست راحت نیست عبث فسانه مخوان، ما کجا و خواب کجا
4 ز شوق کرده ام از بس که دست و پا را گم عنان کجاست نمی دانم و رکاب کجا
1 گل ز بلبل یاد گیرد مستی جاوید را ذره آموزد سماع بیخودی خورشید را
2 بعد مردن گر تهیدستی ندارد حاصلی چیست آمیزش به یکدیگر نبات و بید را
3 راه آمد شد اگر اینجا ندارد دور نیست روزن ما از نظر انداخته خورشید را
4 بخت چون برگشت، در دفع کلاه سروری هیأت وارون شود نقش نگین جمشید را
1 چو غنچه جمع کن از خار عشق دامان را به دست چاک مده همچو گل گریبان را
2 به فکر عشق بنازم که خوب پیدا کرد برای قفل جنون، پره ی بیابان را
3 بهشت به ز سر کوی او نخواهد بود کسی که یافته این را، چه می کند آن را
4 ازو مپرس حدیث سیاه بختی ما که سرمه دان نکند هیچ کس نمکدان را