ای قناعت مژدهای ده شاه از سلیم تهرانی غزل 61
1. ای قناعت مژدهای ده شاه هفت اقلیم را
از کلاه فقر و بردارش ز سر دیهیم را
1. ای قناعت مژدهای ده شاه هفت اقلیم را
از کلاه فقر و بردارش ز سر دیهیم را
1. دیوانه ایم و وادی عشق است دشت ما
آید پیاده گل ز گلستان به گشت ما
1. برق عشق آمد که سوزد خرمن تدبیر را
با گریبان کار افتد دست دامنگیر را
1. کی به دل آرم خیال آشیان خویش را
کز قفس بیرون نمی خواهم فغان خویش را
1. سرو چون سایه ز پی آمده رفتار ترا
نرگس زن شده گل، گوشه ی دستار ترا
1. کی ز تیغ آفتاب خویش باشد غم مرا
سر بود در راه او چون قطرهٔ شبنم مرا
1. دلم به عشق هلاک است کینه خواهی را
که دام عیش بود موج بحر ماهی را
1. گر به گوش خود ز مردم بشنوی گفتار را
از خوی خجلت بشویی نسخهٔ اشعار را
1. یارب این چاک گریبان ز چه باشد گل را
چیست آیا سبب آشفتگی سنبل را
1. شکست فتح بود بیدلان جنگ ترا
چو بت پرست کند سجده، شیشه سنگ ترا
1. گرفته از علم سروقد او پیش خیلی را
ز سبزی داغ دارد چهره ی او خال لیلی را
1. تا چند کنی خون دل صاحب نظران را
بر سنگ زنی شیشه ی خونین جگران را