1 خوش آن زمان که سر مهر بود خوبان را کرشمه منع نمی کرد آه و افغان را
2 چنین نبود در وصل بسته بر دل ها نداشت قفل حرم، پره ی بیابان را
3 ز ضعف، بند قبا آستین من شده است نشانه ای به ازین نیست عشق پنهان را
4 به پیش باده فروش آن قدر گرو جمع است که نام نیست در آن خاتم سلیمان را
1 آیینه کجا دیده ست، رخسار چو ماهش را با سرمه چه آمیزش، مژگان سیاهش را
2 گاهی نظری از لطف می کرد به سوی من بخت سیهم رم داد آهوی نگاهش را
3 ای مور به این اندام، سرخیل سلیمانی دیگر چه ازو خواهی، بردار کلاهش را
4 سنجیده کسی بیند گر جانب این گلشن برقی به کمین باشد هر برگ گیاهش را
1 نگاه باغبانم، میپرستم لاله و گل را کنم چون موی پیغمبر زیارت شاخ سنبل را
2 پر از گل دامن خود را ز فیض خرقه میبینم چو طاووسان کنم چتر خود این دامان پرگل را
3 به گلشن دام زلف و سرمهٔ چشمش ز صیادی یکی بلبل گرفت و دیگری آواز بلبل را
4 عنان پایداری چون ز کف شوق فنا گیرد کند چون موج با سیل بهاری همسفر پل را
1 فلک نبود به مستی حریف نالهٔ ما چو لاله ریخت از آن سرمه در پیالهٔ ما
2 به جز چراغ نداریم مجلسافروزی به غیر شیشه کسی نیست هم پیالهٔ ما
3 ز بخت ما مددی غیر ازین نمیآید که از سیاهی او رم کند غزالهٔ ما
4 نمیتوان به دل گرم ما به سر بردن چو سایه داغ گریزان بود ز لالهٔ ما
1 میجهد برق ز آه دل غمپیشهٔ ما شعله دارد حذر از تیر نی بیشهٔ ما
2 سبزهٔ دانهٔ نخجیرگه عنقاییم همه از چشمهٔ دام آب خورد ریشهٔ ما
3 اثر توبه ز هرجا که نمودار شود همچو دیوانه پی سنگ دود شیشهٔ ما!
4 کار ما تشنهلب مزد کسی نیست، که هست موج زن چون مه نو، آب زر از تیشهٔ ما
1 چو غنچه نیست نهان از کسی دفینهٔ ما کف گشاده بود همچو گل خزینهٔ ما
2 به هرکجا که به سنگی رسید، همچون موج بغل گشاده دود سویش آبگینهٔ ما
3 شدیم خاک و فلک را چو شیشهٔ ساعت برون نمیرود از دل غبار کینهٔ ما
4 چهار موجه بود یک رباعی مشهور که بحر یاد گرفتهست از سفینهٔ ما!
1 مدعی کو تا چراغ محفلم بیند ترا غافل از راه آید و در منزلم بیند ترا
2 از ترحم سنگ را دل خون شود هر گه چو موج خنده زن بر گریه ی بی حاصلم بیند ترا
3 در غم سامان به راه کعبه، ای بت نیستم راهزن ترسم درون محملم بیند ترا
4 کاش سوزن بخیه ی اول به چشم خود زند کز شکاف سینه ترسم در دلم بیند ترا
1 منم آن مرغ که دل نوحه طراز است مرا قفسی تنگ تر از چنگل باز است مرا
2 نوبهار است و چو گلبن ز جنون در جوشم که دگر موسم گل کردن راز است مرا
3 نیست چون شاخ گلم مانع طاعت مستی ناله ی مرغ سحر، بانگ نماز است مرا
4 منت یک گلم از باغ جهان بر سر نیست دست کوتاه به از عمر دراز است مرا
1 نشد درست به هندوستان شکستهٔ ما نماز بود در او، کار دست بستهٔ ما
2 جدا شدیم ز همصحبتان، خوش آن روزی که بود دستهٔ گل را حسد به دستهٔ ما
3 به خانه نیست که بتوان نمودنش به طبیب درون سینه بود همچو میوه خستهٔ ما
4 فغان که از پی ساغر کشیدن یاران بساط سبزه بود شیشهٔ شکستهٔ ما
1 تماشایش برد از آهوی وحشی تک و دو را ز رفتن بازدارد حیرتش عمر سبکرو را
2 نخواهد همچو فرهادی به دست روزگار افتاد زند بر هم اگر صدبار تاج و تخت خسرو را
3 کمال اهل دنیا حاصل از آب و علف آید خر عیسی اتاقه کرد بر سر خوشهٔ جو را
4 قدم در راه نه، تا کی به قید کاروان باشی به از توفیق، در عالم رفیقی نیست رهرو را