1 تا چند کنی خون دل صاحب نظران را بر سنگ زنی شیشه ی خونین جگران را
2 از یاری اختر مطلب کام در افلاک با سنگ در خانه مزن شیشه گران را
3 با غارت عشق تو چه از داغ دل آید از مهر سر کیسه چه غم، کیسه بران را
4 ما را غم خود نیست، ولی چند توان دید چون ریگ روان، تشنگی همسفران را
1 به صورت تو بتی کمتر آفریده خدا ترا کشیده و دست از قلم کشیده خدا
2 چو کرده نقش تو بر صفحه ی وجود رقم صد آفرین ز زبان قلم شنیده خدا
3 متاب روی ز همصحبتان که تنهایی لطیفه ای ست که از بهر خود گزیده خدا
4 زمانه کیست که منصور را به دار کشد به این وسیله به سوی خودش کشیده خدا
1 به گوش کس نبود آشنا حکایت ما رموز عشق بود سر بسر روایت ما
2 خوشم به صحبت عنقا، که غیر ازو عمری ست کسی نیامده از جانب ولایت ما
3 به کینه جویی خصم از میانه ی احباب کسی نکرد جز افتادگی حمایت ما
4 دو گوشواره ی عرشند بر هم ارزانی فغان بی اثر و آه بی سرایت ما
1 تا به کی آن آهوی وحشی نگردد رام ما ز انتظار او غبار آورد چشم دام ما
2 عمر رفت و روزگار هجر او آخر نشد انتظار صبح محشر می کشد این شام ما
3 در محبت بیش ازین خواری نمی باشد که دل می کند پهلو تهی همچون نگین از نام ما
4 جسم زار ما ز بس بالید از غم های او شد لباس زندگانی تنگ بر اندام ما
1 یارب این چاک گریبان ز چه باشد گل را چیست آیا سبب آشفتگی سنبل را
2 خویش را بس که دلیرانه زدم بر دریا لرزه چون موج بر اندام فکندم پل را
3 گل فرستاده به من تا کند آزار مرا می روم تا که زنم بر سر دشمن گل را
4 از گرفتاری من خاطر آن گل جمع است رشته، مغز قلم پا بود این بلبل را
1 چو غنچه نیست نهان از کسی دفینهٔ ما کف گشاده بود همچو گل خزینهٔ ما
2 به هرکجا که به سنگی رسید، همچون موج بغل گشاده دود سویش آبگینهٔ ما
3 شدیم خاک و فلک را چو شیشهٔ ساعت برون نمیرود از دل غبار کینهٔ ما
4 چهار موجه بود یک رباعی مشهور که بحر یاد گرفتهست از سفینهٔ ما!
1 جهان کهنه چو نو کرد عادت و خو را به قبله ی عربی آورد عجم رو را
2 شفیع روز قیامت، محمد مرسل که قبله گاه جهان کرده طاق ابرو را
3 شهی که کرده ز درویشی و تهیدستی کمند وحدت خود همچو موج، بازو را
4 چنان ز مقدم او گشت مضطرب کسری که بوی شیر رسد بر مشام آهو را
1 ای ز چشمت خفته در چشم غزالان نازها بسته رفتار خوشت از کبک، چشم بازها
2 شعله گردد آشیان ها را گل روی سبد چون ز شوقت عندلیبان برکشند آوازها
3 با ملایک ناله ام در شوخی و لرزد سپهر همچو بام خانه از پای کبوتر بازها
4 بیخودی از نغمه در محفل مرا بیهوده نیست می رسد بر گوش، آواز توام از سازها
1 در سر کوی تو شب خاک بود بستر ما چون شهیدان سر ما بالش زیر سر ما
2 در تماشاگه دیدار تو ما سوخته ایم سرمه ی دیده کند آینه خاکستر ما
3 ما ترقی بجز از راه تنزل نکنیم خاک چون دانه کند تربیت اختر ما
4 آنچه گویند درین قصه، مرصع خوانی ست جام جمشید نبوده ست به از ساغر ما
1 سرو چون سایه ز پی آمده رفتار ترا نرگس زن شده گل، گوشه ی دستار ترا
2 پای مجنون تو در سلسله کی بند شود طوق و زنجیر رکاب است طلبکار ترا
3 عهد کردم که گر این بار به کوی تو رسم سرمه ی دیده کنم سایه ی دیوار ترا
4 ای برهمن، شود از صدق تو گر شیخ آگاه تار تسبیح کند رشته ی زنار ترا