1 هر که از فرقه ی ما نیست، لئیم است اینجا کوی عشق است، که محتاج کریم است اینجا؟
2 محتسب را به مقیمان حرم دستی نیست می دلیرانه بنوشید، چه بیم است اینجا
3 چاره ی درد کسی نیست که ساقی نکند مژده ده خسته دلان را که حکیم است اینجا
4 کفر و دین را نتوان پی به حقیقت بردن هر که بینی، دلش از فکر دونیم است اینجا
1 نمی کشد به چمن، طبع پرغرور مرا شراب می کشد آنجا گهی به زور مرا
2 بگیر خاتم جم می فروش از دستم شده ست یک دوسه پیمانه می ضرور مرا
3 ز حال مجلسیان باخبر نیم، اما کباب بی نمک است و شراب شور مرا
4 چو دل بجاست، اگر سر رود چه غم دارم گل کدو بود این ساغر بلور مرا
1 چو ماه شعشعه ی ماست برق خرمن ما چو خوشه هیکل عمر است داس گردن ما
2 ز دست و پنجه ی خورشید بر نمی آید که همچو داغ، سیاهی برد ز روزن ما
3 هوای تاج که دارد به سر، که همچون باز به زور بسته کلاهی جهان به گردن ما
4 ز دست شوق ز بس چاک گشته، پنداری که همچو غنچه گریبان ماست دامن ما
1 فغان که سوخت جهان بهانه گیر مرا چو صبح کرد به فصل شباب، پیر مرا
2 ز موج خیزی دریای عشق، پنداری که مورم و گذر افتاده بر حصیر مرا
3 درین چمن نه چنان خفته ام که از غفلت چو سبزه سردهد آب این جهان به زیر مرا
4 نداشت حوصله منصور، جام عشق به من اشاره کرد که از دست او بگیر مرا!
1 تویی که تیغ چو آب تو کشته آتش را به زهر چشم، عتاب تو کشته آتش را
2 ز باد، آتش اگرچه همیشه زنده شود نسیم طرف نقاب تو کشته آتش را
3 به خون گرم گر آلوده است نیست عجب به تیغ موجب شراب تو کشته آتش را
4 به سوختن بردم عشق، خوش تماشایی ست به جرم این که کباب تو کشته آتش را
1 چو تیغ نیست محابا ز خصم پیشهٔ ما به روی سنگ دود همچو آب شیشهٔ ما
2 ز شور عشق بود هرکه باخبر، داند که هست نالهٔ ما بانگ شیر بیشهٔ ما
3 ز فیض ابر بهاری ز بس تهیدستیم سلام خشک فرستد به شاخ، ریشهٔ ما
4 نمانده قدر هنر، ورنه دادی از انصاف زمانه چون مه نو، آب زر به تیشهٔ ما
1 افروخت از تبسم مینا ایاغ ما تر شد ز خنده های صراحی دماغ ما
2 تا جام می به دست رسیده ست سرخوشیم از آستین رهی ست به سوی دماغ ما
3 ما را به برگ لاله چه نسبت، که روزگار هرگز نسوخته ست کسی را به داغ ما
4 از پای تا به سر چو شفق شعله درگرفت آن ابر خون گرفته که آمد به باغ ما
1 ای تازه رو، ز زخم خدنگ تو داغ ما از روغن کمان تو روشن چراغ ما
2 با نکهت تو صحبت ما درگرفته است ای کاش بوی گل نخورد بر دماغ ما
3 راضی جنون ما به گریبان پاره نیست از چاک سینه شد گل صد برگ، داغ ما
4 در عشق هرگز از دل ما آه سر نزد آیینه ایم و دود ندارد چراغ ما
1 در قفس رفته چو قمری چمن از یاد مرا بهتر از سرو بود سایه ی صیاد مرا
2 همنشین، ضعف من افزون شود از سیرچمن باخبر باش که ناگه نبرد باد مرا!
3 به عیادت نرود بر سر بیمار، اجل دوستی نیست اگر یار کند یاد مرا
4 سرنوشتم چه به کار است چو می دانم کار نیستم طفل که سرخط دهد استاد مرا
1 چه غافلی ست ز دور سپهر، مردم را در آسیا بنگر خواب ناز گندم را
2 هزار همچو تو رفتند و آسمان برجاست بسا سبو که شکسته ست در قدم خم را
3 سپهر را خطر از رهگذار حادثه نیست زیان نمی رسد از سنگ، کاسه ی سم را
4 به دفع چشم بد هر کسی سپندی هست کسی چه چاره کند چشم زخم انجم را