1 پیری نشد خزان گل شاخسار ما موی سفید ماست چو عنبر بهار ما
2 خواهد به کار آمد اگر خاک هم شویم افلاک را چو شیشه ی ساعت غبار ما
3 مردیم و گفتگوی بزرگانه کم نشد آید صدای کوه ز سنگ مزار ما
4 گرمی ندیده ایم به عمر خود از کسی جام شراب ما بود آب خمار ما
1 گرفته از علم سروقد او پیش خیلی را ز سبزی داغ دارد چهره ی او خال لیلی را
2 به باغ ای گل نزاکت را به پیش روی او بگذار که چندان اعتباری نیست مهمان طفیلی را
3 ازان مجنون شود از دیدن ماه نو آشفته که می بیند به دست دیگری خلخال لیلی را
4 ز بس افسانه ی لعلش جهان را دلنشین افتاد عقیق آسا در آب انداخت انوار سهیلی را
1 در آشوب جهان، کشتی پر از صهباست مستان را دریغا نوح کو، تا بنگرد سامان طوفان را
2 ز خم خسروی مگذر کزو گل می توان چیدن به فرق خسروان زن، لاله ی کوه بدخشان را
3 صدف نبود که از گرداب در چشم تو می آید که دریا از بخیلی می خورد در آستین نان را
4 ندارد شیر در پستان ز پیری دایه ی دولت که خاتم می مکد چون طفل انگشت سلیمان را
1 تماشایش برد از آهوی وحشی تک و دو را ز رفتن بازدارد حیرتش عمر سبکرو را
2 نخواهد همچو فرهادی به دست روزگار افتاد زند بر هم اگر صدبار تاج و تخت خسرو را
3 کمال اهل دنیا حاصل از آب و علف آید خر عیسی اتاقه کرد بر سر خوشهٔ جو را
4 قدم در راه نه، تا کی به قید کاروان باشی به از توفیق، در عالم رفیقی نیست رهرو را
1 رهنمایی چون کنم در دیدن او دیده را؟ حاجت تعلیم نبود مردم فهمیده را
2 هر کسی بیرون نمی آرد سری از زلف او شانه داند معنی این مصرع پیچیده را
3 گفتم از اشکم مگر گردون بپرهیزد، ولی نیست بیم از گریه ام این گرگ باران دیده را
4 در زمان طالع ما تیره روزان بس نشد فتنه زاییدن شب گیسو به خون غلتیده را
1 چه غافلی ست ز دور سپهر، مردم را در آسیا بنگر خواب ناز گندم را
2 هزار همچو تو رفتند و آسمان برجاست بسا سبو که شکسته ست در قدم خم را
3 سپهر را خطر از رهگذار حادثه نیست زیان نمی رسد از سنگ، کاسه ی سم را
4 به دفع چشم بد هر کسی سپندی هست کسی چه چاره کند چشم زخم انجم را
1 احتراز از عشق کی باشد دل دیوانه را؟ شعله، از مستی بود مهتاب، این پروانه را
2 دل چو دارد مایه ای از عشق، یک داغش بس است گرم سازد فصل تابستان چراغی خانه را
3 ناله ی دل در سر زلف سیاهش دور نیست گر چو موسیقار در فریاد آرد شانه را
4 کار بر قانون ساقی کن در ایام بهار ترجمان داری، نهی گر بر زمین پیمانه را
1 فغان که سوخت جهان بهانه گیر مرا چو صبح کرد به فصل شباب، پیر مرا
2 ز موج خیزی دریای عشق، پنداری که مورم و گذر افتاده بر حصیر مرا
3 درین چمن نه چنان خفته ام که از غفلت چو سبزه سردهد آب این جهان به زیر مرا
4 نداشت حوصله منصور، جام عشق به من اشاره کرد که از دست او بگیر مرا!
1 الهی دور دار از ما غرور بی گناهی را به سوی خویش خضر ما کن این گم کرده راهی را
2 به ما جنس دگر از نقد لطف خود کرامت کن گدایان توایم، اما نمی خواهیم شاهی را
3 تمام عمر نتوان داشت پاس افسر دولت ازان خوش کرده ام بر سر، کلاه گاه گاهی را
4 درین پیری به زیر دامن پاکان پناهم ده که فانوسی ضرور است این چراغ صبحگاهی را
1 نگاه باغبانم، میپرستم لاله و گل را کنم چون موی پیغمبر زیارت شاخ سنبل را
2 پر از گل دامن خود را ز فیض خرقه میبینم چو طاووسان کنم چتر خود این دامان پرگل را
3 به گلشن دام زلف و سرمهٔ چشمش ز صیادی یکی بلبل گرفت و دیگری آواز بلبل را
4 عنان پایداری چون ز کف شوق فنا گیرد کند چون موج با سیل بهاری همسفر پل را