1 ما را سپرده است به ساقی حبیب ما نیکو خلیفه ای ست که دارد ادیب ما
2 مخمور شوق را می وصل است سازگار ما خسته ایم و ساقی کوثر طبیب ما
3 معشوق ماست ساقی گلچهره ای که هست در عشق او خدا و پیمبر رقیب ما
4 ناقوس بت پرستی ما زنگ حیدری ست از شوق اوست در پی گل عندلیب ما
1 نشد درست به هندوستان شکستهٔ ما نماز بود در او، کار دست بستهٔ ما
2 جدا شدیم ز همصحبتان، خوش آن روزی که بود دستهٔ گل را حسد به دستهٔ ما
3 به خانه نیست که بتوان نمودنش به طبیب درون سینه بود همچو میوه خستهٔ ما
4 فغان که از پی ساغر کشیدن یاران بساط سبزه بود شیشهٔ شکستهٔ ما
1 نتوان گفت به رویش سخن آینه را نسبتی با تن او نیست تن آینه را
2 شوق رویش همه کس را به غریبی دارد سبب این است جلای وطن آینه را
3 هیچ کس نیست که در وصل تو نقشش ننشست خوب دارد گل روی تو فن آینه را
4 چرب نرمی ست در اصلاح دلم کار غمت موم روغن شده این سنگ، تن آینه را
1 کند به راه تو پامال، آسمان ما را حباب آبله ی پاست موج دریا را
2 هوای کعبه ی کوی تو مضطرب دارد چو خیل مور سراسیمه، ریگ صحرا را
3 به گریه، دیده ای از دل کریم تر دارم به خاک ریخته ابر آبروی دریا را
4 ز پای راهروان تو تا قیامت ماند نشان آبله بر روی، سنگ سودا را
1 نمی کشد به چمن، طبع پرغرور مرا شراب می کشد آنجا گهی به زور مرا
2 بگیر خاتم جم می فروش از دستم شده ست یک دوسه پیمانه می ضرور مرا
3 ز حال مجلسیان باخبر نیم، اما کباب بی نمک است و شراب شور مرا
4 چو دل بجاست، اگر سر رود چه غم دارم گل کدو بود این ساغر بلور مرا
1 گریه طوفان می کند از نکهت محبوب ما همچو دریا باد باشد باعث آشوب ما
2 کو جنونی تا همه عالم ز ما چینند گل باغبان تا کی گل خود را کند سرکوب ما
3 همچو دل ویرانه ای داریم پر گرد و غبار وز برای خاک رفتن، دست ما جاروب ما
4 رفته ایم از یاد یاران، گرچه دارد در وطن کاغذ بادی به کف هر طفل از مکتوب ما
1 چو ماه شعشعه ی ماست برق خرمن ما چو خوشه هیکل عمر است داس گردن ما
2 ز دست و پنجه ی خورشید بر نمی آید که همچو داغ، سیاهی برد ز روزن ما
3 هوای تاج که دارد به سر، که همچون باز به زور بسته کلاهی جهان به گردن ما
4 ز دست شوق ز بس چاک گشته، پنداری که همچو غنچه گریبان ماست دامن ما
1 کی به دل آرم خیال آشیان خویش را کز قفس بیرون نمی خواهم فغان خویش را
2 همچو مجنون ناتوانی از کجا، عشق از کجا یافت در صحرا مگر دیوانه جان خویش را؟!
3 در گلستان محبت، عاقبت چون فاخته بر سر سروی نهادم خان و مان خویش را
4 نام آن لب بردم و شد عمرها کز ذوق آن می مکم چون غنچه اطراف دهان خویش را
1 ذوقی ز باغ نیست دل غم پذیر را کوته کنید رشته ی مرغ اسیر را
2 برهیچ کس به غیر وجود ضعیف من حیرت قفس نساخته نقش حصیر را
3 شیرین اگر اشاره به مژگان خود کند سازد روان ز ناف گهر، جوی شیر را
4 اصلاح دوستان سخنم را به کار نیست رخت قصب قبول ندارد عبیر را
1 ای ز مژگانت مرا چون خوشه در دل تیرها بر سرم چون برگ بید از غمزه ات شمشیرها
2 خفته در راه تو از عجز ای غزال شیرگیر دست بر بالای یکدیگر نهاده شیرها
3 گرچه در راه تو عمرم صرف شد چون گردباد دارم از ریگ بیابان بیشتر تقصیرها
4 صیدگاه کیست این صحرا که از زخم خدنگ سایه پنداری پلنگ است از پی نخجیرها