1 احتراز از عشق کی باشد دل دیوانه را؟ شعله، از مستی بود مهتاب، این پروانه را
2 دل چو دارد مایه ای از عشق، یک داغش بس است گرم سازد فصل تابستان چراغی خانه را
3 ناله ی دل در سر زلف سیاهش دور نیست گر چو موسیقار در فریاد آرد شانه را
4 کار بر قانون ساقی کن در ایام بهار ترجمان داری، نهی گر بر زمین پیمانه را
1 گریه طوفان می کند از نکهت محبوب ما همچو دریا باد باشد باعث آشوب ما
2 کو جنونی تا همه عالم ز ما چینند گل باغبان تا کی گل خود را کند سرکوب ما
3 همچو دل ویرانه ای داریم پر گرد و غبار وز برای خاک رفتن، دست ما جاروب ما
4 رفته ایم از یاد یاران، گرچه دارد در وطن کاغذ بادی به کف هر طفل از مکتوب ما
1 میدهد سیل سراغ ره ویرانهٔ ما چون صدف در بغل موج بود خانهٔ ما
2 چوب گل بهر دوا در همه گلزار نماند بلبلان را چه بلایی شده دیوانهٔ ما!
3 در میان دل و او نسبت نزدیکی هست شمع از موم خود انگیخته پروانهٔ ما
4 بیقراران تو در خاک نگیرند آرام در طلب توشه کش مور بود دانهٔ ما
1 عشق دیگر در فغان آورده ناقوس مرا غنچهٔ گلبرگ آتش کرده فانوس مرا
2 کاشکی اندیشه ای از باطن عصمت کند عشق بر گردن نگیرد خون ناموس مرا
3 در حریم آستانش، چند منع پاسبان همچو تبخاله گره سازد به لب بوس مرا؟
4 خامه ام را کار با معنی خود باشد، که هست در گلستان پر خود جلوه طاووس مرا
1 آن بلبلم که هرگاه، از دل کشم فغان را از خون چو ساغر می، پر سازم آشیان را
2 نه الفتی به مرغان، نه رغبتی به افغان من بلبل غریبم این باغ و بوستان را
3 هر دم بهار خود را صد رنگ می نماید آفت مباد هرگز، یکرنگی خزان را
4 جز چشم او که دارد مسکن به زیر ابرو مردم نشین ندیده کس خانه ی کمان را
1 تا به کی آن آهوی وحشی نگردد رام ما ز انتظار او غبار آورد چشم دام ما
2 عمر رفت و روزگار هجر او آخر نشد انتظار صبح محشر می کشد این شام ما
3 در محبت بیش ازین خواری نمی باشد که دل می کند پهلو تهی همچون نگین از نام ما
4 جسم زار ما ز بس بالید از غم های او شد لباس زندگانی تنگ بر اندام ما
1 نتوان گفت به رویش سخن آینه را نسبتی با تن او نیست تن آینه را
2 شوق رویش همه کس را به غریبی دارد سبب این است جلای وطن آینه را
3 هیچ کس نیست که در وصل تو نقشش ننشست خوب دارد گل روی تو فن آینه را
4 چرب نرمی ست در اصلاح دلم کار غمت موم روغن شده این سنگ، تن آینه را
1 سینه ریشانیم و دارد آن دهن درمان ما ای نمکدان لب لعل تو مرهم دان ما
2 دامن ما ز انتظار لخت دل چون لاله سوخت خار راه گریه باشد تا به کی مژگان ما
3 شعله می لرزد ز غیرت همچو شاخ سرخ بید هر کجا در جلوه آید پیکر عریان ما
4 با چنین عمری که ما با حال خود درمانده ایم کس نمی داند چه می خواهد اجل از جان ما
1 بس است شاهد مستی همین گلستان را که فاش کرده همه رازهای پنهان را
2 ز جوش لاله و گل در چمن چراغان است ببین ز ابر سیه، دود آن چراغان را
3 چه صحبت است ندانم که جمع کرده بهار ز سرو و گل به چمن راستان و پاکان را
4 سحاب، طفل در آب اوفتاده را ماند که گه فشار دهد دیده، گاه دامان را
1 ریزد ز بس غبار دل از هر فغان ما پر خاک شد چو حلقه ی دام آشیان ما
2 ترسان ز هجر یار ز بس جان سپرده ایم منقار زاغ زرد شد از استخوان ما
3 با قامت خمیده ره راست می رویم هرگز نجسته تیر خطا از کمان ما
4 ارباب هوش پی به معانی نمی برند دیوانه ذوق می کند از داستان ما