در سر کوی تو شب خاک بود بستر از سلیم تهرانی غزل 73
1. در سر کوی تو شب خاک بود بستر ما
چون شهیدان سر ما بالش زیر سر ما
1. در سر کوی تو شب خاک بود بستر ما
چون شهیدان سر ما بالش زیر سر ما
1. ز حریم کعبه کمتر نبود کنشت ما را
که ز شوق او نمانده، سر خوب و زشت ما را
1. جهان چه می به قدح ریخت بی خبر ما را
که خاک شد سر و نگذاشت درد سر ما را
1. ز طوف میکده واجب بود سپاس مرا
که کرد شوق برهمن خداشناس مرا
1. در دوزخ و بهشت نیاسوده ایم ما
هر جا که بوده ایم چنین بوده ایم ما
1. به غیر میکده زاهد بود شراب کجا
کجا روم دگر ای خان و مان خراب کجا
1. گل ز بلبل یاد گیرد مستی جاوید را
ذره آموزد سماع بیخودی خورشید را
1. چو غنچه جمع کن از خار عشق دامان را
به دست چاک مده همچو گل گریبان را
1. بیا که سوخت ز شوق تو لاله در صحرا
بود به راه تو چشم غزاله در صحرا
1. من از میانه برون، یار در کنار مرا
حجاب عشق چه شد، پرده ای بیار مرا
1. درین کشور چه میپرسی غرور حسن سرکش را
که با شمشیر چوبین می کشند اطفال آتش را
1. در دیده ندارم دگر ای عهدشکن آب
تا چند به عالم تو زنی آتش و من آب