شعله ی رسوایی منصور، خس از سلیم تهرانی غزل 109
1. شعله ی رسوایی منصور، خس پوش من است
مایه ی حلاجی او پنبه ی گوش من است
1. شعله ی رسوایی منصور، خس پوش من است
مایه ی حلاجی او پنبه ی گوش من است
1. شد خزان و در چمن رنگ دگر افلاک ریخت
برگ جمعیت فراهم کن که برگ تاک ریخت
1. مغفر و خفتان به میدان محبت ننگ ماست
همچو کشتی گیر، عریانی سلاح جنگ ماست
1. به بوی خرقه گلم در چمن عنانگیر است
ز شوق شال سرم را هوای کشمیر است
1. گل این باغ را ساغر ز می شام و سحر خالیست
چو بیند تاج خود را لاله، گوید جای سر خالیست
1. نظاره ی تو ز بس دلفریب افتاده ست
شکست در صف صبر و شکیب افتاده ست
1. ساقی چه دهی پند من این بزم شراب است
از گریه مرا منع مکن، عالم آب است
1. ما را نه سر گل، نه تمنای گلاب است
در مجلس مستان، عرق فتنه شراب است
1. چشم تو ز بیماری خود بر سر ناز است
مژگان تو همچون شب بیمار دراز است
1. آتش گل را اگر باشد شراری، خال اوست
گر چراغ آیینه ای دارد، گل تمثال اوست
1. می توان رفتن ز کویش، لیک حسرت در قفاست
خار خار آرزو ما را درین ره خار پاست
1. دارد حذر ز فتنه ی او هر که عاقل است
همچون شراب کهنه، جهان پیر جاهل است