1 خامه را پیدا شد از حرف تو در دل اضطراب نامه هم دارد چو بال مرغ بسمل اضطراب
2 از سر کوی تو چون آید صبا، پیدا شود همچو برگ گل مرا در پرده ی دل اضطراب
3 چون تو بزم آرا شوی، باشد به دور دایره آفتاب و ماه را همچون جلاجل اضطراب
4 می توان دیدن ز شوق کشتن ما بیدلان همچو موج از جوهر شمشیر قاتل اضطراب
1 دیدم آخر به دست، جام طرب عجب ای دور روزگار، عجب
2 دامن همتی بود خم را به فراخی چو آستین عرب
3 از که نالم، که سوخت عشق مرا خانه زاد است آتشم چون تب
4 بود از درد استخوان به تنم پوست در ناله چون قبای قصب
1 چو احتیاج طلب می شود، نقاب طلب که از خدا نتوان کرد بی جواب طلب
2 خبر ز خضر نداری و زندگانی او بمیر تشنه، مکن از زمانه آب طلب
3 مرید پیر مغانم که این نصیحت اوست طلب مکن ز کسی، ور کنی شراب طلب
4 نکرده ام ز قناعت به کودکی هرگز ز دایه شیر به شب های ماهتاب طلب!
1 از برای رونق وحدت به کثرت جای ماست عالم صورت به معنی جامهٔ دیبای ماست
2 از حریم قرب، عمری شد که دور افتادهایم هر کجا در بزم او خالی ست، آنجا جای ماست
3 در تلاش مدعا، گر برنخیزد دور نیست خواب همچون دست مخمل باف، کار پای ماست
4 این که می خندند [و] می گویند مستان در چمن جای می خالی ست، مطلب ساغر و مینای ماست
1 گر زمین از جا رود، آزادگان را باک نیست همچو نخل موم، ما را ریشهای در خاک نیست
2 نیست حرف آرزو بر گفتگوی ما سوار همچو باد انفاس عیسی مرکب خاشاک نیست
3 طایر همت نمیگنجد در این تنگآشیان همچو عنقا جای ما در بیضهٔ افلاک نیست
4 شمع معذور است اگر در پردهٔ فانوس رفت چون حباب باده، چشم اهل مجلس پاک نیست
1 یاد ایامی که حسن اندیشهٔ ناموس داشت شمع را شرم از پر پروانه در فانوس داشت
2 باده تنها کی توان خوردن، که بیهمصحبتان خضر بر لب آب و در زیر زبان افسوس داشت
3 دوش مشغول خیالت بود در محفل دلم خلوتی در انجمن چون صورت فانوس داشت
4 حاصل دنیا نبود آن سان که ما میخواستیم طفل، چشم بیضهٔ رنگینی از طاووس داشت
1 بی تو امشب ساغر می، دیدهٔ خونبار داشت مرغ نغمه سر به زیر بال موسیقار داشت
2 زهر از گوشم چکد چون شبنم از دامان گل ناصح من در دهن گویا زبان مار داشت
3 هرکسی جوید خریدار متاع خویش را سوی آتش رفت ازان ماهی که مشت خار داشت
4 در مسلمانی نمیدانم طریق کار خود وقت کافر خوش که او سررشتهٔ زنار داشت
1 مژده ی حسن قبولم در سخن از اول است وصل گل پیراهنان تعبیر خواب مخمل است
2 نشأه ی دولت ندارد کبریای علم را نخوت دود چراغ افزون ز دود مشعل است
3 چون فلک یک چشم دارد در هنر سنجی حسود از برای عیب مردم دیدن اما احول است
4 بس که از معموره کلفت همچو مجنون برده ام از برای خاطر من خاک در صحرا تل است
1 عشق او در وادی من فکرها بسیار داشت سوخت خاشاکم، وگرنه شعله با او کار داشت
2 در بساط این گلستان یک گل بی خار نیست بر گل دیبا اگر پهلو نهادم، خار داشت
3 هرچه دیدم، در ره شوقش سماع انگیز بود نعرهٔ شیر از نیستان، شور موسیقار داشت
4 عقل نتوانست منع عشق غارتگر کند خانه ی ما پاسبان از صورت دیوار داشت
1 نالهٔ ما چون جرس شایستهٔ تأثیر نیست همچو مخمل خواب ما را طالع تعبیر نیست
2 روی دل هرگز نمی بیند ز ما آشفتگان همچو داغ آینه، داغی که ناخن گیر نیست
3 شعله ایم و این خزان ما بهار عمر ماست همچو می هرچند عاشق کهنه گردد، پیر نیست
4 دامن گلچین فراخ است ای اسیران قفس گر گلی خواهید، او را از شما تقصیر نیست