1 مغفر و خفتان به میدان محبت ننگ ماست همچو کشتی گیر، عریانی سلاح جنگ ماست
2 گر به راه شوق گردد مرغ با ما همسفر از پریدن باز می ماند همه گر رنگ ماست
3 کار سازد هر که ما همدست کار او شویم نغمه آن ناخن که بر دل می زند از چنگ ماست
4 برگ گل در غنچه می باشد، ولی در این چمن غنچه ها پر خار و خس چون آشیان تنگ ماست
1 به بوی خرقه گلم در چمن عنانگیر است ز شوق شال سرم را هوای کشمیر است
2 خزان به گلشن آزادگان ندارد راه نشاط اهل قناعت، بهار تصویر است
3 در آن دیار همان به که پرسشت نکنند که مرغ نامه بر دوستان به هم، تیر است
4 به خان و مان نبرد ره کسی درین وادی که آشیانه ی مرغش به شاخ نخجیر است
1 گل این باغ را ساغر ز می شام و سحر خالیست چو بیند تاج خود را لاله، گوید جای سر خالیست
2 به غیر از باد همچون سرو چیزی نیست در دستم همیشه کیسهٔ آزادگان چون جای زر خالیست
3 تماشای تو بیخود کرده هرکس را که میبینم نشسته هرکه در بزم تو، جایش بیشتر خالیست
4 من آن مخمور بیبرگم که هرجا شیشهای بینی به طاق خانهام، همچون دکان شیشهگر خالیست
1 نظاره ی تو ز بس دلفریب افتاده ست شکست در صف صبر و شکیب افتاده ست
2 به حیرتم که ازین مشت پر چه می خواهد؟ چه باغبان ز پی عندلیب افتاده ست؟
3 زبان دعوی ام از شرم بسته است، افسوس که ذوالفقار به دست خطیب افتاده ست
4 کند ز چهچهه بلبل، فغان به یاد وطن کبوتری که به گلشن غریب افتاده ست
1 ساقی چه دهی پند من این بزم شراب است از گریه مرا منع مکن، عالم آب است
2 از عشق تو آسان نتوان جست، که دارد دستی که گلوگیرتر از پای حساب است
3 از آینه ی ناصیه در حلقه ی مستان معلوم تنک ظرفی ما همچو حباب است
4 آن نامه که ما راز دل خویش نویسیم هر نقطه درو ترجمه ی چارکتاب است
1 ما را نه سر گل، نه تمنای گلاب است در مجلس مستان، عرق فتنه شراب است
2 ویرانه ی ما رونق میخانه شکسته ست تا صورت دیوار درو مست و خراب است
3 در هند عجب نیست گر از باده گذشتیم یاران همه رنجش طلب و می شکراب است
4 در میکده کس خرقه ی سالوس نگیرد این جنس تو صوفی به در صومعه باب است
1 چشم تو ز بیماری خود بر سر ناز است مژگان تو همچون شب بیمار دراز است
2 راهی چو سوی کعبهٔ دل نیست، چه حاصل کز جاده این بادیه چون سینهٔ باز است
3 از سلسلهٔ بندگی آزاد کسی نیست در طاعت افلاک، زمین مهر نماز است
4 آهنگ شکست بت و بتخانه بهانه ست از هند همین مطلب محمود، ایاز است
1 آتش گل را اگر باشد شراری، خال اوست گر چراغ آیینه ای دارد، گل تمثال اوست
2 سرو را این جلوه و سامان رعنایی کجاست طوق قمری کی به حسن نغمه چون خلخال اوست
3 بستر راحت مرا پهلوست در راه طلب مرغ را چون خواب آید، بالش پر، بال اوست
4 نیست پاکان را بجز در کار دنیا اعتبار نیست پاکان را بجز در کار دنیا اعتبار
1 می توان رفتن ز کویش، لیک حسرت در قفاست خار خار آرزو ما را درین ره خار پاست
2 زینت آشفتگان باشد پریشانی چو زلف این تهیدستی برای دست ما رنگ حناست
3 از پریشانگردی او خاطر من جمع نیست با من است، اما نمی دانم دل او در کجاست
4 در جهاد آرزو، آزاد مردان را بس است ترکش تیری که بر پهلو ز نقش بوریاست
1 دارد حذر ز فتنه ی او هر که عاقل است همچون شراب کهنه، جهان پیر جاهل است
2 هر چیز شد حجاب تماشای او مرا آتش زنم بر آن، همه گر پرده ی دل است
3 از بس که با غبار دل آلوده می رود دایم ز آب دیده ی خود راه من گل است
4 در ورطه ای که قسمتم افکنده، موج را بر سر سفینه نیست، که تابوت ساحل است