سروکارم نه به کفر و نه به از سلیم تهرانی غزل 157
1. سروکارم نه به کفر و نه به دین می بایست
رقمی خوشتر ازین نقش جبین می بایست
1. سروکارم نه به کفر و نه به دین می بایست
رقمی خوشتر ازین نقش جبین می بایست
1. نه در کلاه نمد راحتی، نه در تاج است
که پادشاه و گدا، هر که هست، محتاج است
1. رسید موسم پیری و وقت عجز و نیاز است
چو شمع صبح، وجودم تمام سوز و گداز است
1. زهی ز شوق لبت زاهدان شراب پرست
چو گل به دور رخت شبنم آفتاب پرست
1. بیا که صحبت مرغان بوستان گرم است
شکفته شد گل و بازار باغبان گرم است
1. مرا ز آتش تب مغز استخوان خنک است
قبای شعله چو پیراهن کتان خنک است
1. ز من شکایت آن جورپیشه برعکس است
فغان سنگ ز بیداد شیشه برعکس است
1. زاهد همه عمرم به می ناب گذشته ست
چون سبزه ی جو از سر من آب گذشته ست
1. بیتو در بزم طرب بس که دلم محزون است
ساغر می به کفم آبلهٔ پرخون است
1. دلم از یاد چشم گلرخان راه خرابات است
سرم از شور و غوغا چون گذرگاه خرابات است
1. جهان ز بی خبران چون مکان گله شده ست
غنیمت است که غم پاسبان گله شده ست
1. زلف تو رنگ و بوی ز عنبر گرفته است
لعل لب تو شیر ز شکر گرفته است