1 مرا ز راز دو عالم، سخن بلندتر است حدیث اهل محبت ز عالم دگر است
2 بیا که موسم گل چون نسیم در گذر است بط شراب چو طاووس مست جلوه گر است
3 ز رفتن شب و وقت گل چراغ چه غم پیاله گیر که فصل شکوفه ی سحر است
4 حریف کاسه ی چشم سیاه مست تو نیست دلم که از گل رعنا تنک شراب تر است
1 کجا موافق طبع تو ای خردمند است شراب ما که به تلخی چو خون فرزند است
2 چه نسبت است به لاف بلندپروازی مرا که بال و پرم همچو تیر پیوند است
3 درازی شب هجران ز حد گذشت، مگر گلوی مرغ سحر همچو نی پر از بند است؟
4 ببین چه بر سر یعقوب آمد از یوسف وفا مجوی ز معشوق اگرچه فرزند است
1 ساغر گلی ز گلشن بیهوشی من است سرمه غبار کوچه ی خاموشی من است
2 من شعله ام، نهان نتوان داشت شعله را ایام بی سبب پی خس پوشی من است
3 فصل بهار و مستی مرغان تمام شد آمد خزان و وقت قدح نوشی من است
4 نازم به رازداری خود چون صدف که بحر از موج، جمله لب پی سرگوشی من است
1 شمع بر روی تو سرگرم نگاه افتاده ست کار آیینه ز شوق تو به آه افتاده ست
2 در سرشت همه کس شوق تو مادرزاد است از رحم در طلبت طفل به راه افتاده ست
3 لاله زار است سر کوی تو گویی که درو رفته سرها همه بر باد و کلاه افتاده ست
4 گل دگر خنده ای از چهچه بلبل دارد در ره این چمن آیا که به چاه افتاده ست
1 چراغان سینه ام از داغ عشق لاله رویان است ز دل آهی که می خیزد مرا، دود چراغان است
2 سرشک آتشین می جوشدم از چشم همچون شمع درین مکتب پر پروانه طفلان را گلستان است
3 حصار عافیت جز کنج تنهایی نمی باشد که فانوس چراغ لاله دامان بیابان است
4 متاعی هر که دارد، رو به این بازار می آرد محبت شهر و بر اطراف او عالم دهستان است
1 هر چه گوید ز بقا عمر سبکسر، باد است کشتیی را چه ثبات است که لنگر باد است
2 دهر را مرکز خاکش همه نقشی ست بر آب تا ببینی فلکش هم گرهی بر باد است
3 بلبلان پای کشیدند ز اطراف چمن می رود آنکه درین باغ سراسر، باد است
4 ناله غم می برد از دل، که گر از مهر کسی می کند پاک غبار از رخ اخگر، باد است
1 دلم همیشه ز آشوب عشق بی تاب است درین محیط، گهر مضطرب چو سیماب است
2 چو می به پیش نهم، قسمتم ز غیب رسد کلید روزی من موج باده ی ناب است
3 چه سود کوشش غافل، که در طریق طلب رود به راه چو آب روان و در خواب است
4 ز برشکال دگر ملک هند خرم شد ز فیض ابر جهان خوش چو عالم آب است
1 حاجت به گل ندارد، آن سر که کج کلاه است در خواب حیف باشد، چشمی که خوش نگاه است
2 از کوی عشق نتوان غافل گذشت، کانجا چون آفتاب، سرها بسیار بی کلاه است
3 گر رو نهد به گلشن، ور جا کند به گلخن چیزی نمی توان گفت، دیوانه پادشاه است
4 دربسته نیست دل را بر روی دشمن و دوست از هر طرف که آیی سوی خرابه، راه است
1 شکفتگی به گل رویت آرزومند است نهال حسن ترا با بهار پیوند است
2 ز رشک عشق خورم خون عندلیبان را که دوست نیست گل، اما به دوست مانند است
3 ز شغل گریه زمانی نمی شود فارغ مژه به دیده ی من پنجه ی هنرمند است
4 به یک نگاه برد صدهزار دل از دست ببین معامله ی عشق، چند در چند است
1 روی نیکوی ترا تندی خو در کار است در چمن ایمنی از خار سر دیوار است
2 تارهای کفنم ریشه ی گل شد در خاک از هوای تو سر تربت من گلزار است
3 با تو خوش بود طرب، تا تو ز محفل رفتی جام می بی مزه همچون دهن بیمار است
4 خنده بر سرو مکن این همه در محفل خویش جامه ی کوتهش اولی ست که خدمتگار است