1 چه ذوق در شب وصل از نظارهٔ صبح است؟ که همچو غنچه دلم پارهپارهٔ صبح است
2 شب وصالی اگر روز کردهای، دانی که آفتاب قیامت ستارهٔ صبح است
3 به ماهتاب وصال آنکه شب پیاله کشد چو شمع، کوس رحیلش نقارهٔ صبح است
4 فسون وصل به دل ناله را دلیر کند به شمع شوخی باد از اشارهٔ صبح است
1 بخت بد با اخترم هر شب به جنگ افتاده است این سیاهی گویی از داغ پلنگ افتاده است
2 یاد این صحرا ز بازیگاه طفلان می دهد هر کجا پا می نهد دیوانه، سنگ افتاده است
3 چاک های سینه ام هر یک در بتخانه ای ست از دل من کار بر اسلام تنگ افتاده است
4 نغمه ای از مجلس مستان نمی گردد بلند ناخن مطرب مگر امشب ز چنگ افتاده است؟
1 شورش مغز جنون نالهٔ مستانهٔ ماست شانهٔ طرهٔ آشفتگی افسانهٔ ماست
2 بال و پر نیست که خود را برساند جایی گریهٔ شمع به نومیدی پروانهٔ ماست
3 اختیار سر ما تیغ محبت دارد موج سیلاب، کلید در ویرانهٔ ماست
4 باده جز در دل شب فیض نبخشد ما را گل شببو که شنیدی، گل پیمانهٔ ماست
1 با رسوم جهان دلم جنگی ست خارج ساز من خوش آهنگی ست
2 ماتم و سور این جهان خراب گریه ی مست و خنده ی بنگی ست
3 شعله با آه من اگر خود را نسبتی می کند، ز یکرنگی ست
4 عجز و زاری ست کار اهل نیاز که درین ره، حنای پا، لنگی ست
1 کسی که قسمت او غیر بینوایی نیست گلش به دست، کم از کاسه ی گدایی نیست
2 بیا شکسته ی خود را درست کن اینجا که خاک میکده کمتر ز مومیایی نیست
3 دراز دستی مژگان به طاق ازان ابروست کمند طره ی مشکین به این رسایی نیست
4 به هر کدام نمک لطف می کنی خوب است که داغ های دلم را ز هم جدایی نیست
1 مدعی گر نکند بحث سخن دلگیر است در جدل گوش و زبانش سپر و شمشیر است
2 باغبان گو مشو از صحبت ایشان غافل گل جوان است، اگر مرغ گلستان پیر است!
3 نیست در عشق همین بند به پای مجنون طوق خلخال هم از سلسله ی زنجیر است
4 رهنمایی کند و مانع رهزن گردد شوق در راه طلب همچو عصا شمشیر است
1 دلم شکفته نگردد ز بس جهان تنگ است چگونه گل نشود غنچه، گلستان تنگ است
2 به کام خود پر و بالی نمی توانم زد چو مرغ بیضه به من زیر آسمان تنگ است
3 به غیر این که دوم در پی هما چه کنم ز تیر او به تنم جای استخوان تنگ است
4 شکوه حسن تو در دل مرا نمی گنجد به ماهتاب تو پیراهن کتان تنگ است
1 لاله را با روی او تاب قدح نوشی کجاست سرو را با قد او سامان همدوشی کجاست
2 منع ناصح پرده ی رسوایی ما کی شود شعله ی عریان ما را تاب خس پوشی کجاست
3 شعله ی شوقش چو مومم در گداز آورده است سازگارم نیست یاد او، فراموشی کجاست
4 چون خر طنبور نتوان زیر بار نغمه رفت مطربی ما بی دماغان [را] چو خاموشی کجاست
1 شعله ی رسوایی منصور، خس پوش من است مایه ی حلاجی او پنبه ی گوش من است
2 گر به دست من رسد پیمانه جام جم شود همچو پیر دیر، معراج سبو دوش من است
3 انجمن از می تهی گشت و دماغم تر نشد خون صد مینای می در گردن هوش من است
4 از پی شوخی که از من می گریزد همچو تیر چون کمان خمیازه ی خشکی در آغوش من است
1 شد خزان و در چمن رنگ دگر افلاک ریخت برگ جمعیت فراهم کن که برگ تاک ریخت
2 بر مشامم بوی او هرگاه آمد از نسیم همچو غنچه از گریبانم به دامن چاک ریخت
3 بر بساط این چمن تا همتم دامن فشاند هر گلی کز خون به دامن داشتم هم پاک ریخت
4 رشته همچون موج لرزد بر سر آب گهر بس که آب روی پاکان را جهان بر خاک ریخت