بهار شد که رود هرکسی به از سلیم تهرانی غزل 872
1. بهار شد که رود هرکسی به راه چمن
شکوفه رفت ز خلوت به بارگاه چمن
1. بهار شد که رود هرکسی به راه چمن
شکوفه رفت ز خلوت به بارگاه چمن
1. در غمت ناله ز مرغ چمن آید بیرون
گر لب غنچه گشایی، سخن آید بیرون
1. ای جرس، سوی سفر هر لحظه آوازم مکن
بی پر و بالم، عبث تکلیف پروازم مکن
1. ز عمر رفته چه نقصان به کامرانی من
بود شکوفه ی پیری، گل جوانی من
1. از پی اسرار خود، کم با کسی پرخاش کن
راز پنهانی که داری همچو گل خود فاش کن
1. بگذر ز عقل و فیض محبت نگاه کن
بردار شمع را و تماشای ماه کن
1. من راز جهانم، بود افسانه به از من
معموره ام و گوشه ی ویرانه به از من
1. نخورند در گلستان، گل و لاله آب بیتو
به گلوی شیشهٔ می، نرود شراب بیتو
1. ای سرو همچو سایه دوان در قفای تو
حسرت بهار را به خزان حنای تو
1. بیا و وصف زلف یار بشنو
دمی بنشین حدیث مار بشنو
1. بسته کمر کینم، از قبضه کمان او
در کشتن من تیغش، افتاده به یک پهلو
1. نتوان یافت دلی خوش به جهان ای کاکو
چه روی گاه سوی گنجه و گاهی باکو؟