تا به کی بر من شکست آید چو از سلیم تهرانی غزل 849
1. تا به کی بر من شکست آید چو مینا از زمین
می گریزم بر فلک همچون مسیحا از زمین
1. تا به کی بر من شکست آید چو مینا از زمین
می گریزم بر فلک همچون مسیحا از زمین
1. مطرب از دستت گر آید، ناخنی بر چنگ زن
من بر آتش می زنم خود را، تو بر آهنگ زن
1. ترک من کز بزم می گلرنگ میآید برون
همچو شمشیر از برای جنگ میآید برون
1. سرم از داغ سودا، باغ زاغان
دلم درهم چو کار بی دماغان
1. نیست در حشر محبت گفتگوی کشتگان
لاله ی این باغ دارد رنگ و بوی کشتگان
1. فصل گل شد، نالهٔ عیشی ز بلبل قرض کن
گر نداری زر برای باده، از گل قرض کن
1. چه آب و خاک و چه نیکویی سرشت است این
سبوی باده نگویم، گل بهشت است این
1. از کوی عشقت ای بت دلجوی دیگران
رفتم که جا کنم به سر کوی دیگران
1. دشمن خود گر نهای، ما را به خود دشمن مکن
در بغل چون شیشه داری، سنگ در دامن مکن
1. زهی بر چهره خطت سایه ی جان
لبت را خنده موج آب حیوان
1. ای چو برگ غنچه در عهدت پر از جان آستین
جان اگر بر تو فشانم، برمیفشان آستین
1. انجمن شد ز یار آبادان
هست باغ از بهار آبادان