چون توان با غیر دل را خالی از سلیم تهرانی غزل 861
1. چون توان با غیر دل را خالی از کین ساختن
هرگز از بلبل نمی آید به گلچین ساختن
1. چون توان با غیر دل را خالی از کین ساختن
هرگز از بلبل نمی آید به گلچین ساختن
1. به مردم عرض جمعیت کن از ایشان دگر بستان
مقامرخانه است آفاق، زر بنما و زر بستان
1. آینه در دست گیر و یاد حیرانی بکن
طره ی خود را ببین، فکر پریشانی بکن
1. عجب مدار ز زاهد شراب ما خوردن
که نیست ننگ گدا، روزی گدا خوردن
1. ساقی ز کار من گره توبه باز کن
دست مرا به گردن مینا دراز کن
1. زهی حدیث غمت چون می طرب شیرین
زبان ز حرف تو در کام چون رطب شیرین
1. رسیده ایم به بزم تو، مهربانی کن
شکفته شو ز می، از چهره گلفشانی کن
1. زهی ز نرگس تو آهوی ختن مجنون
ز شوق سرو قدت بید در چمن مجنون
1. خاطر من نشکفد از وصل یار خویشتن
این چمن رنگی ندارد از بهار خویشتن
1. صفای گلشن کشمیر را تماشا کن
درین چمن من دلگیر را تماشا کن
1. ز دست ساقی، تا کی پیاله نوشیدن؟
خوش است گل ز گلستان به دست خود چیدن