چون گره جا در خم آن زلف دلکش از سلیم تهرانی غزل 825
1. چون گره جا در خم آن زلف دلکش کردهایم
پای خود پیچیده در دامن، فروکش کردهایم
1. چون گره جا در خم آن زلف دلکش کردهایم
پای خود پیچیده در دامن، فروکش کردهایم
1. هردم غمی آید ز حریفان لئیمم
گویی به دبستان جهان، طفل یتیمم
1. کرشمه سنج نگاه ستیزه جویانیم
سواد خوان الف قامتان مژگانیم
1. چو جای در صف طفلان کنم، ندیم شوم
وگر به بزم بزرگان رسم، حکیم شوم
1. فصل گل رفت و به جام می دمی نگذاشتم
همچو لاله داغ دل را مرهمی نگذاشتم
1. یاد ایامی که دامی همچو بلبل داشتیم
گاه با گل دستبازی، گه به سنبل داشتیم
1. ای در ایام تو تیغ غمزه را الماس نام
در میان کینه جویانت خدانشناس نام
1. به حیرتم که ز گلشن چه چیز میخواهم
نه گل نه خار به دامن، چه چیز میخواهم
1. ما خس و خار از ره خوبان به دامن میکشیم
منت تیغ شهادت را به گردن میکشیم
1. بیا که ساغر عشرت پر از شراب کنیم
گل زمینی ازین باغ انتخاب کنیم
1. گرفته با برو دوش تو الفتی دوشم
تهی مباد ز سرو تو هرگز آغوشم
1. دل خود ز شوق زیان می فروشم
ندارم متاعی، دکان می فروشم