ما همچو گل به چاک گریبان از سلیم تهرانی غزل 813
1. ما همچو گل به چاک گریبان نشستهایم
چون لاله در لباس شهیدان نشستهایم
1. ما همچو گل به چاک گریبان نشستهایم
چون لاله در لباس شهیدان نشستهایم
1. چو سوسن از حدیث آرزوی دل زبان بستم
چو زخم به شده چشم از تماشای جهان بستم
1. به کویت چون توانم من به این حال خراب آیم؟
که از بس ضعف، نتوانم ترا یک شب به خواب آیم
1. گر امید رحمی از فریادرس میداشتم
لب نمیبستم ز افغان تا نفس میداشتم
1. از جنون عاشقی هرگز وطن نشناختم
تا بیابان بود، ذوق انجمن نشناختم
1. چو گل از هر طرف چاک دگر دارد گریبانم
ز رسوایی چو صحرا، سترپوشم نیست دامانم
1. جرعه ای ریز که تا چاره ی خمیازه کنیم
بوسه ای ده که به آن لب نمکی تازه کنیم
1. بس که گشتم ناتوان، هرگه صفیری میکشم
از دل مجروح، پنداری که تیری میکشم
1. ز من مپرس چه از روزگار میخواهم
چه چیز دارد، از او وصل یار میخواهم
1. گه ز شوق او در آتش، گاه در خون میرویم
خضر کو تا بنگرد این راه را چون میرویم
1. عاشقم، از ناله نتوانم زمانی تن زنم
گر کنند از ناله منعم، بر در شیون زنم
1. خویش را از بس به تیغ موج این دریا زدم
جای ناخن بر تن من نیست، بر هر جا زدم