ز تنهایی چو مینا راز با از سلیم تهرانی غزل 789
1. ز تنهایی چو مینا راز با پیمانه می گویم
گهی با شمع محفل، گاه با پروانه می گویم
1. ز تنهایی چو مینا راز با پیمانه می گویم
گهی با شمع محفل، گاه با پروانه می گویم
1. خویش را بر محرمان آن بت چین بستهایم
بلبلیم و بال بر دامان گلچین بستهایم
1. در سخن سنجی هرکس بتر از غمازیم
وای بر ما که درین بزم سخن پردازیم
1. هلال عیدم و ترک کلاه خورشیدم
ستاره ی سحرم، شمع راه خورشیدم
1. ما چو مرغان قفس، زمزمه در دل داریم
در پر و بال زدن عادت بسمل داریم
1. لب مبند از ناله، می دانم جفا داری سلیم
گریه ای سر کن که یار بی وفاداری سلیم
1. هزار خانه خرابی به شهر و ده دارم
هوای وادی مجنون به دل گره دارم
1. ما به گلزار معانی آب گوهر بسته ایم
رنگ گل های سخن را رنگ دیگر بسته ایم
1. افروخت رخ از باده و بگداخته بودم
خود را ز تماشای رخش باخته بودم
1. ز شوقت گاه در دنبال گل همچون صبا افتم
گهی بر دست و پای گلرخان همچون حنا افتم
1. ز فیض عشق تو چون حسن دلپذیر شدیم
غبار راه تو بودیم، ازان عبیر شدیم
1. در قفس از هر نسیمی عیش گلشن میکنم
چشم یعقوبم، چراغ از باد روشن میکنم