چگونه زمزمه ای در چمن به از سلیم تهرانی غزل 801
1. چگونه زمزمه ای در چمن به کام کنم
که موج لاله و گل را خیال دام کنم
1. چگونه زمزمه ای در چمن به کام کنم
که موج لاله و گل را خیال دام کنم
1. صبح چون میل تماشای گلستان میکنیم
سر برون چون غنچه از چاک گریبان میکنیم
1. به افسون محبت دست آتش را به مو بندم
چو غنچه بر گل کاغذ، طلسم رنگ و بو بندم
1. خوش آن روزی که بر آن طرههای مشکبو پیچم
دو عالم را دهم از دست و بر یک موی او پیچم
1. ما راه فغان بر دل ناشاد گرفتیم
چون سرمه، سر راه به فریاد گرفتیم
1. چو بلبل باعث شوریدهگفتاری نمیدانم
چو گل تقریب این آشفتهدستاری نمیدانم
1. از زمین آزرده ام، وز آسمان رنجیده ام
دوستان! رنجیده ام زین دشمنان، رنجیده ام
1. به دیده چند ز نقش تو گل بر آب زنم
چو می به یاد لبت موج اضطراب زنم
1. به جامم بادهٔ ناب است و خون دل هوس دارم
نمیخواهم گل از کس، تا به داغی دسترس دارم
1. هوای توست در سر، سایهٔ گل را نمیدانم
مرا روی تو میباید، گل و مل را نمیدانم
1. ز بیپروایی چشمت دل آزردهای دارم
لبت هرگز نمیگوید نمکپروردهای دارم
1. منم که با می و مطرب همیشه در جنگم
چو شمع می دهد از حال من خبر، رنگم