ما در چمن بساط تمنا فکنده از سلیم تهرانی غزل 777
1. ما در چمن بساط تمنا فکنده ایم
بر برگ لاله طرح تماشا فکنده ایم
1. ما در چمن بساط تمنا فکنده ایم
بر برگ لاله طرح تماشا فکنده ایم
1. اثر در عالم از دارا و اسکندر نمیبینم
سری همچون کلاه لاله در افسر نمیبینم
1. نیم بلبل که فصل گل به گلشن آشیان گیرم
دهم صدگل که همچون شمع یک برگ خزان گیرم
1. قطرهٔ خونابهای تا سوی مژگان میکشم
از دل مجروح، پنداری که پیکان میکشم
1. خوش آن که بینم روی او، وز اضطراب از خود روم
بر پای آن سرو روان افتم چو آب از خود روم
1. آنم که می به نغمه ی زنجیر می خورم
ساغر به طاق ابروی شمشیر می خورم!
1. نقش ابروش به دل، روز فراقی بستیم
بر سر خانه ی ویران شده طاقی بستیم
1. به کوی عشق خوبان تا گذشتم
ز رفتن همچو نقش پا گذشتم
1. مگذار ز دستم که گل باغ وفایم
بر دست تو شایسته تر از رنگ حنایم
1. خوش آن روزی که می در هر چمن بیباک میخوردم
به دستم بود اگر جامی، به پای تاک میخوردم
1. کی بود در چمن که سرودی نداشتیم
با عندلیب گفت و شنودی نداشتیم
1. سر از کجاست که چون لاله فکر تاج کنیم
دماغ کو که به بوی گلش علاج کنیم