مگر افتد گذارش سوی آن گل از سلیم تهرانی غزل 753
1. مگر افتد گذارش سوی آن گل
ببندم نامه ای بر بال بلبل
1. مگر افتد گذارش سوی آن گل
ببندم نامه ای بر بال بلبل
1. شب ز مستی شور در بزم شراب انداختیم
باده نوشان گل در آب و ما کتاب انداختیم
1. بر راه وعده، ای گل رعنا نشسته ام
تنها بیا تو نیز که تنها نشسته ام
1. جام می در کف ز کوی او جدایی میکنم
بر سر خود خاک با دست حنایی میکنم
1. خم می هست، چه اندیشه ی محشر دارم
پشت چون آینه بر سد سکندر دارم
1. ز مستی بر دم تیغ شهادت هر زمان غلتم
به روی سبزه موج آب چون غلتد؟ چنان غلتم
1. منم که غیر سفر نیست پیشه ی دگرم
همیشه خضر به آوارگی ست راهبرم
1. روم چو از سر کویش، نمیرود پایم
چو آب میروم و همچو ریگ بر جایم
1. به دل، آشفتگی از زلف خوبان بیشتر دارم
پریشانی چو دود مجمر از صد رهگذر دارم
1. گهی با وصل و گه با حسرت دیدار میسازم
چو آیینه به هر صورت که افتد کار، میسازم
1. سوی خم می این دل مخمور فرستیم
پروانه ی خود را به سوی طور فرستیم
1. عشق کو تا مژه در خون جگر غوطه دهم
دل خود را کشم از خون و دگر غوطه دهم