از سرم کی می رود هرگز برون از سلیم تهرانی غزل 729
1. از سرم کی می رود هرگز برون سودای داغ
همچو لاله در دلم گرم است دایم جای داغ
1. از سرم کی می رود هرگز برون سودای داغ
همچو لاله در دلم گرم است دایم جای داغ
1. ز تاب گل ز بس افروخت آشیانهٔ مرغ
سمندر از پی آتش رود به خانهٔ مرغ
1. چون کند در انجمن تاب رخش روشن چراغ
پرتو خود را به دور اندازد از روزن چراغ
1. حرف گل و حدیث بهار و خزان دروغ
تا چند گویی این همه ای باغبان دروغ
1. آهم اثر نیافت ز فریاد بی وقوف
شاگرد را چه بهره ز استاد بی وقوف
1. کنم به جام می اوقات عمر چون جم صرف
دماغ کو که کند کس به کار عالم صرف
1. دایم از بخت سیه بر خویش پیچانم چو زلف
گرچه از خورشید لبریز است دامانم چو زلف
1. چو غنچه در گرهی بند، نقد خود ز تلف
که پیش هر خس و خاری چو گل نداری کف
1. آتش به باغ زد ز خزان روزگار حیف
داغ چمن نه ایم، ز بلبل هزار حیف
1. شب چو وصف رخش کنم به رفیق
صبح از مهر می کند تصدیق
1. کدام سر که نشد خاک آستانهٔ عشق؟
علاج باد غرور است رازیانهٔ عشق
1. شد چو گلبن سبز در پیراهن من خار عشق
همچو قمری گشت طوق گردنم زنار عشق