نیست همچون گل مرا از باده از سلیم تهرانی غزل 717
1. نیست همچون گل مرا از باده بیهوشی غرض
ناله ی مستانه باشد از قدح نوشی غرض
1. نیست همچون گل مرا از باده بیهوشی غرض
ناله ی مستانه باشد از قدح نوشی غرض
1. کنم برای جنون یارب از که سامان قرض
درین چمن که گل از گل کند گریبان قرض
1. بهار شد که کند شیخ جلوه گاه غلط
به سوی میکده آید ز خانقاه غلط
1. منم که ساخته ام سور با عزا مربوط
شده ست در کف من نیل با حنا مربوط
1. ای گل روی تو بهار نشاط
قامتت سرو جویبار نشاط
1. به قدر جرم برد هرکسی ز رحمت حظ
ز لطف حق کند ابلیس در قیامت حظ
1. نه می به جام و نه معشوق در کنار، چه حظ
اگر چنین گذرد دور روزگار چه حظ
1. زده گل دست بر دامان حافظ
خورد بلبل قسم بر جان حافظ
1. زهی نهال خزان دیده ای ز باغ تو شمع
فکنده تیر به تاریکی از سراغ تو شمع
1. ای شوق رخت سوخته مغز قلم شمع
نزدیک به مردن ز غمت دم به دم شمع
1. هرکه را بینی، بود در فکر سامان طمع
تا به کی بیند کسی خواب پریشان طمع
1. زهی ز نور جبین تو در حجاب چراغ
به پیش روی تو گل چون در آفتاب چراغ