هر کجا گرم است بازار ادب، از سلیم تهرانی غزل 694
1. هر کجا گرم است بازار ادب، محجوب باش
فتنه ای در هر کجا گل می کند، آشوب باش
1. هر کجا گرم است بازار ادب، محجوب باش
فتنه ای در هر کجا گل می کند، آشوب باش
1. باده، ای عیسی لقا از دست نامحرم مکش
گوهر ناموس را در رشته ی مریم مکش
1. در وادی محبت، چون خضر راهبر باش
با رهروان دریا، چون موج همسفر باش
1. عاشقی، دیگر به فکر منزل و مسکن مباش
آشیان خود بسوزان، یا درین گلشن مباش
1. کار عاشق واژگون باشد ز سیر اخترش
گر در آتش پا گذارد، بگذرد آب از سرش
1. چمنی را که بود خرمی از رخسارش
چون گل چشم ز دل آب خورد هر خارش
1. چو گل کسی که هوای تو برده آرامش
ز موج بیخودی باده بشکند جامش
1. خوش آنکه باده ی ناب است مایه ی هوشش
سبوی باده به جای سر است بر دوشش
1. هرکه را ساز بود زمزمه ی زنجیرش
می کند ناله ی مرغان چمن دلگیرش
1. خبر بگیر ز احوال خضر در کویش
که آب تیغ رسیده ست تا به زانویش
1. از روی دل ز عاجزی خود خجل مباش
پامال خصم خویش چو خون بحل مباش
1. درون کاسه ی سر دارم از جنون آتش
دویده در همه اعضا مرا چو خون آتش