همچو گل پرده ی دل در خس و از سلیم تهرانی غزل 682
1. همچو گل پرده ی دل در خس و خاشاک انداز
خویش را غنچه کن و در بغل چاک انداز
1. همچو گل پرده ی دل در خس و خاشاک انداز
خویش را غنچه کن و در بغل چاک انداز
1. صبحدم چون صاحبان غیب بر اهل نیاز
چون در رحمت، در میخانه را کردند باز
1. چو موج، موسم گل سبحه را در آب انداز
پیاله در قدح باده چون حباب انداز
1. چون گلم از جامه بر تن مانده دامانی و بس
همچو تصویرم ز پیراهن گریبانی و بس
1. ای خوش آن سروری که از ناموس
چتردار خود است چون طاووس
1. مگذر ز می، ز باطن اهل صفا بترس
فصل بهار توبه مکن، از خدا بترس!
1. از دل آشفتگان شرح پریشانی بپرس
گر سراغ سیل می گیری، ز ویرانی بپرس
1. راه شوقی نسپردم افسوس
خجل از پای خودم چون طاووس
1. همچو عنقاست مرا گوشه ای از دنیا بس
لب نانی بود امروز بس و فردا بس
1. ای به غیر از من ناکام، به کام همه کس
باده ی وصل تو چون آب، به جام همه کس
1. زاهد از رشک این قدر گرم عتاب ما مباش
گر توان فکر شرابی کن، کباب ما مباش
1. قدم برون نگذارم ز آستانهٔ خویش
چو آینه همه عمرم چراغ خانهٔ خویش