صبا دعای مرا سوی می گساران از سلیم تهرانی غزل 670
1. صبا دعای مرا سوی می گساران بر
سلام خشکی ازین چشم تر به باران بر
1. صبا دعای مرا سوی می گساران بر
سلام خشکی ازین چشم تر به باران بر
1. دارد از داغ دل من خاطر مرهم غبار
می نشیند در دل تنگم به روی هم غبار
1. گلرخان بینند هرگه بر اسیر یکدگر
آفرین گویند بر هم زخم تیر یکدگر
1. نیستی عیش و طرب، بیگانگی کم یاد گیر
رسم آمیزش به اهل عالم از غم یاد گیر
1. ای که همچون آب خواهد خورد خاکت غم مخور
می رسد مرگ از برای جان پاکت غم مخور
1. از دل برون نکرده خیال جفا هنوز
گرگ آشتی ست یوسف ما را به ما هنوز
1. از فیض ابر شد به چمن هر نهال سبز
رنگ بتان هند شد از برشکال سبز
1. ز شوق وصل چو پروانه در سراغ مسوز
برای سوختن خود عبث دماغ مسوز
1. دهد مرغ دلم را عزم پرواز
درای ناقه همچون زنگ شهباز
1. مردم و زخم از دم شمشیر می آید هنوز
استخوانم خاک گشت و تیر می آید هنوز
1. چنین کز من بود نخل سخن سبز
چه سان طوطی شود در پیش من سبز
1. بهار در قدح گل می غریب مریز
درین پیاله بجز خون عندلیب مریز