مشاطه را جمال تو دیوانه از سلیم تهرانی غزل 646
1. مشاطه را جمال تو دیوانه می کند
کآیینه را خیال پریخانه می کند
1. مشاطه را جمال تو دیوانه می کند
کآیینه را خیال پریخانه می کند
1. در قید محبت دل ناشاد نباشد
یک صید ندیدیم که آزاد نباشد
1. در بیابان هرکه یاد آن خم کاکل کند
جلوه چون آب روان در سایه ی سنبل کند
1. بیسبب مردم به قید نام و ننگ افتادهاند
همچو خیل مور در این راه تنگ افتادهاند
1. در آزار دلم طفلی که از گردون سبق دارد
ز شرم کشتنم شمشیرش از جوهر عرق دارد
1. سر کن سخنی تا دل بدحال گشاید
کز باد نفس، غنچه ی تبخال گشاید
1. خرم آنان که به دل راه تمنا بستند
چشم از هر دو جهان چون لب دانا بستند
1. آنچه در پرده ی گل بود نهان، روی تو بود
گره غنچه گشودیم، در آن بوی تو بود
1. دلم آن پر عتاب می طلبد
ترک مستی کباب می طلبد
1. ماند ای شیخ، که مانی به ابابیل سفید
همچو گنبد به سر گور تو مندیل سفید
1. شد موی خضر در طلبت جابه جا سفید
ما را ز موی سر شده تا خار پا سفید
1. در کوی تو دیوانه مرا نام نهادند
طفلان چه بزرگانه مرا نام نهادند