ز سنگ رهگذر اندیشه ای کجا از سلیم تهرانی غزل 765
1. ز سنگ رهگذر اندیشه ای کجا دارم
به دست خویش چو از راستی عصا دارم
1. ز سنگ رهگذر اندیشه ای کجا دارم
به دست خویش چو از راستی عصا دارم
1. دمید صبح و به باغ از پی هوا رفتم
نسیم آمد و چون بوی گل ز جا رفتم
1. چون تنکظرفان کجا من می ز ساغر میکشم
همچو غواص گهرجو، شیشه بر سر میکشم
1. ای خوش آن ساعت که روی خنجری رنگین کنم
در میان خود خود، بال و پری رنگین کنم
1. چو عندلیب نه از باده ی کهن مستم
فریب نکهت گل کرده در چمن مستم
1. به دل شکست تمنای یاری چمنم
نمانده در قفس امیدواری چمنم
1. در چمن چون گفتگویی از لب او واکنم
می شود می آب اگر چون غنچه در مینا کنم
1. تکلیف شراب است نمک ریزی داغم
برگردن پیمانه ی می، خون ایاغم
1. ز لاله و گل این باغ، کی خبر داریم
گل همیشه بهار جنون به سر داریم
1. بیا که چتر سعادت ز برگ تاک کنیم
چو صبح، جیب فلک را ز غصه چاک کنیم
1. صوفیان را شده ز آهنگم
تار تسبیح، رشته ی چنگم
1. داغ نتواند گرفتن در دل ما جای زخم
وقت خندیدن نمک میریزد از لبهای زخم