بی تو معموره ی دل رو به خرابی از سلیم تهرانی غزل 598
1. بی تو معموره ی دل رو به خرابی دارد
مو به مویم ز جنون سلسله تابی دارد
1. بی تو معموره ی دل رو به خرابی دارد
مو به مویم ز جنون سلسله تابی دارد
1. خروش فتنهای از روزگار میآید
چو بانگ سیل که از کوهسار میآید
1. پرتوی هردم به دل فیض الهی افکند
وقت آن آمد که داغ ما سیاهی افکند
1. دلم امشب ز جنون چون خم می جوشان بود
چون گلم چاک گریبان ز هم آغوشان بود
1. سری دارم چو مغزش در میان درد
ولی همچون گره بسته در آن درد
1. میکشان روی تمنا کی به زمزم مینهند
جام میگیرند و منت بر سر جم مینهند
1. از چشم من خیال تو بیرون نمیرود
لیلی ز پیش دیدهٔ مجنون نمیرود
1. می بده ساقی که حسن باغ و بستان میرود
چون تَذَرْوْ جسته، فصل گل شتابان میرود
1. چو گل به آب روان شد، چو می به تاب آمد
چو اشک رفت ز چشم من و چو خواب آمد
1. آیینه را چو نوبت دیدار میرسد
فصل بهار سبزهٔ زنگار میرسد
1. ای خوش آن روز که آن سیب ذقن سبز شود
هرچه می گویمت ای عهدشکن سبز شود
1. آهم چو جوش زد، دل ناشاد بشکند
چون شیشه ی حباب که از باد بشکند