از خون خویش می به ایاغ تو از سلیم تهرانی غزل 562
1. از خون خویش می به ایاغ تو می کنند
گل ها شکفتگی به دماغ تو می کنند
1. از خون خویش می به ایاغ تو می کنند
گل ها شکفتگی به دماغ تو می کنند
1. گل ز رخسار تو رنگ و بو به دامن می کشد
لاله از شوق تو همچون شمع گردن می کشد
1. آنکه چون گل غیر جام لعل دورانش نداد
آب را جز در سفال آخر چو ریحانش نداد
1. یاد روی او کتانم را لباس ماه کرد
عشق او آیینه ام را روشناس آه کرد
1. اسیر عشق از کف ساغر خوناب نگذارد
بمیرد تشنه و چون موج لب بر آب نگذارد
1. اهل عالم که ز اقبال هما می گویند
از کسی هرچه ندیدند، چرا می گویند
1. نه جا در باغ و بستانی، نه ره در گلشنی دارند
بنازم خرقه پوشان را که پرگل دامنی دارند
1. مطرب این مجلس امشب راه دلها میزند
چنگ بر طنبور و ناخن بر دل ما میزند
1. عشق از سرم چو شور ز میخانه کم نشد
آه از دلم چو گرد ز ویرانه کم نشد
1. چون خم می امشب از مستی دلم در جوش بود
در نوازش کردنم دست سبو بر دوش بود
1. خطش به تازه باعث ناز و نیاز شد
کوتاه کرد زلف و حکایت دراز شد
1. سرم چو گوی به میخانه بی درنگ دود
دلم چو گوهر غلتان به تار چنگ دود