بر رخت راه نگاه از گلستان از سلیم تهرانی غزل 527
1. بر رخت راه نگاه از گلستان بیرون رود
شانه در زلف تو از موی میان بیرون رود
1. بر رخت راه نگاه از گلستان بیرون رود
شانه در زلف تو از موی میان بیرون رود
1. کرده ام در گوشه ی ایران قناعت کار خود
بس بود هندوستانم سایه ی دیوار خود
1. خنده ی شوخ تو فرصت به تغافل ندهد
زلف در بردن دل صرفه به کاکل ندهد
1. صبرم از درد تو تکلیف مداوا میکند
از سر زلف تو دل را چون گره وا میکند
1. دل بیلبت شکفته به ساغر نمیشود
کاریست این که بیتو میسر نمیشود
1. نهال ما که چو نی پر ز بند میروید
از او چو غنچه دل مستمند میروید
1. دگر عشق بر جان غم پرورم زد
چو پروانه آتش به بال و پرم زد
1. کرشمهٔ تو اگر دست از شراب کشد
ز باده، دست و دهن را سبو به آب کشد
1. آیینه از خیال رخش آفتاب شد
جام تهی ز یاد لبش پر شراب شد
1. بعد ازین از باغ در گلخن وطن خواهیم کرد
ترک همچشمی مرغان چمن خواهیم کرد
1. بس که بر من چشم او افسون سودا می دمد
جای ناخن، حلقه ی زنجیرم از پا می دمد
1. گل از هوای تو در رنگ و بو نمیگنجد
ز شوق لعل تو می در سبو نمیگنجد