خرم آن روزی که یاری جانب از سلیم تهرانی غزل 515
1. خرم آن روزی که یاری جانب یاری رود
گل شود بر سر شکفته چون به پا خاری رود
1. خرم آن روزی که یاری جانب یاری رود
گل شود بر سر شکفته چون به پا خاری رود
1. رشکم ز گفتگوی تو خاموش می کند
نامت نمی برم که دلم گوش می کند
1. ساقی دلگشای ما آمد
رفت و بر مدعای ما آمد
1. از نکهت تو باده ره هوش می زند
گل را حدیث روی تو بر گوش می زند
1. دل به تدبیر رهایی چو به سویم بیند
چون گره، بسته ی صد سلسله مویم بیند
1. نه همین نازش مرا منع از رخ او میکند
هر گره در زلف، کار چین ابرو میکند
1. مشاطه خم گیسوی جانانه نسازد
از پنجه ی خورشید اگر شانه نسازد
1. ز دست رفت دل و در پی شراب افتاد
فغان که مهر سلیمان ز کف در آب افتاد
1. غبار خط نوخیزت ز سوی مشک می آید
نسیم کوچه ی زلفت ز روی مشک می آید
1. فغان کز دِیْر، زاهد سبحه را بگسسته میآرد
ز کوی میفروشان توبه را بشکسته میآرد
1. هرکه شوق طایر وصل تو صیادش کند
غیر عنقا هرچه در دام آید، آزادش کند
1. لاله ای هرجا که بیند، داغ ما روشن شود
همچو چشم آشنا کز آشنا روشن شود