دلم چون هاله دامی از پی از سلیم تهرانی غزل 491
1. دلم چون هاله دامی از پی صید مهی دارد
بلندانداز باشد، گرچه دست کوتهی دارد
1. دلم چون هاله دامی از پی صید مهی دارد
بلندانداز باشد، گرچه دست کوتهی دارد
1. هیچ کس یک قطره آبم غیر چشم تر نداد
خواستم گر آتش از همسایه، خاکستر نداد
1. جلوه را زیور نباید چون به آیین میرود
عار دارد از حنا، پایی که رنگین میرود
1. تیغ ما آلوده ی خون کسی از کین نشد
فتح شد روی زمین و توسن ما زین نشد
1. اگر دریا ز اشکم دم زند، آشوب میخواهد
وگر آتش کند دعوی به آهم، چوب میخواهد!
1. کسی را در فغان ناله چون محبوب میخواهد
اگر خاموش گردد، همچو آتش چوب میخواهد
1. نسیم صبحدم از موسمی نوید دهد
که سرو رعشه ز سرما به یاد بید دهد
1. لاله و گل چهره از شرم تو رنگین کرده اند
یوسفی، بهر همین نام تو گرگین کرده اند
1. فلک انجام کاروبار ما داند چه خواهد شد
اگر دانه نداند، آسیا داند چه خواهد شد
1. روز بیمعشوق و شب بیجام گلگون میرود
میرود عمر سبکخیز و ببین چون میرود
1. یک تن به جهان خاطر وارسته ندارد
عیسی نتوان گفت دل خسته ندارد
1. یاد ایامی که بلبل چون من محزون نبود
همچو قمری، گفتگوی من به یک مضمون نبود