ز گریه گشت مرا دیده ی خراب از سلیم تهرانی غزل 467
1. ز گریه گشت مرا دیده ی خراب سفید
به رنگ گل که شود در میان آب سفید
1. ز گریه گشت مرا دیده ی خراب سفید
به رنگ گل که شود در میان آب سفید
1. چشم توام ز هوش تهیدست می کند
یک سرمه دان شراب، مرا مست می کند!
1. شورش منصور را آخر سرم معراج شد
مغزم از آشفتگی چون پنبهٔ حلاج شد
1. دلم در باغ نتوانست امشب خواب راحت کرد
سحر را شورش مرغان به من صبح قیامت کرد
1. دلم چو لاله در اطراف باغ می رقصد
جنون ز بوی گلم در دماغ می رقصد
1. از گریبان سر نیاوردم برون تا چاک شد
دست بر سر داشتم چندان که دستم خاک شد
1. به دست آیینه از عکس رخش گلدسته را ماند
ز شانه زلف او هندوی ترکش بسته را ماند
1. چو آیینه خیالش در دلم بسیار میگردد
تَذَرْوی در میان سبزهٔ زنگار میگردد
1. خون بی تابان به محشر نیست بی گفت و شنید
کشتن سیماب، دارد دعوی خون شهید
1. نوبهار آمد که روی باغ را گلگون کند
سوز را در رقص آرد، بید را مجنون کند
1. چه غم دارد مرا از خویش اگر محروم میسازد
که شمع بزم ما پروانه را از موم میسازد
1. نکته سنجان! صفحه را از وصف می گلگون کنید
مصرعی در پای هر سرو چمن موزون کنید