ز می به آب فتادن مرا زیان از سلیم تهرانی غزل 455
1. ز می به آب فتادن مرا زیان دارد
شکسته رنگی من بار زعفران دارد
1. ز می به آب فتادن مرا زیان دارد
شکسته رنگی من بار زعفران دارد
1. همچو مرغ از دست من پیمانهٔ مل میپرد
دامن گل از کفم چون بال بلبل میپرد
1. چو شعله آن گل رویم به روی خار کشید
به جای سرمه به چشمم خط غبار کشید
1. ساقی ما که بسی چشم و دل از پی دارد
هم می و هم مژه دارد، دگری کی دارد
1. عشق آشوب دل و جوش درون می آرد
گل این باغ نبویی که جنون می آرد
1. از دیر و کعبه تا به دو جانب دو خانه ماند
چون قبضه ی کمان دل ما در میانه ماند
1. دلم به سینه ز ننگ سخنوری خون شد
نیم غلام کسی، نامم از چه موزون شد؟
1. چشم پرافسون او سحرآفرینی میکند
تیر مژگانش ز شوخی دلنشینی میکند
1. همای شوق من بر قاف همت آشیان دارد
قناعت می کند تا در تن خود استخوان دارد
1. دلم آسوده شد تا در خم زلفش مکان دارد
چو آن مرغی که بر شاخ بلندی آشیان دارد
1. وقت آن شد که جنون رخت به صحرا ببرد
دست خود سبزه سوی گردن مینا ببرد
1. ای به خورشید سیاهی زده از روی سفید
ماه نو را ز رهت گرد بر ابروی سفید